خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

یکی از مهترین سختی های کار کردن توی داروخونه شبانه روزی اینه که توی روزهای خاص، که معمولا همه تعطیل هستند، مجبوری باز هم توی داروخونه باشی. یکی از خاصترین روزهای ما ایرانی ها، روز سیزده به در هست که سعی میکنیم توی این روز خودمون رو از چهار دیواریها آزاد کنیم و به آغوش طبیعت برگردیم...

۱۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۵۳

توی داروخونه قبلی که بودیم، هر سال یه درصدی به حقوقمون اضافه میشد. درسته که این درصد کمتر از نرخ تورم بود، ولی هر چی که باشه، میتونه توی سال جدید که معمولا خرجها بالا میره، یه دلگرمی برای آدم باشه و میتونه حداقل قسمتی از فشار وارده رو که تورم تحمیل میکنه، کم کنه. ولی امسال که توی این داروخونه هستم خبری از افزایش حقوق نبود، این بود که تصمیم گرفتم برای افزایش حقوقم با آقای دکتر وارد مذاکره بشم...

۱۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۴۶

توی این چند سال اخیر که توی داروخونه روزانه کار میکردم، اومدن سال جدید و نو شدن طبیعت برام مترادف بود با دو هفته تعطیلی، استراحت و البته سفر. ولی امسال که توی داروخونه شبانه روزی کار میکنم، سال جدید برای من معنای خاصی نداره و مجبورم طبق معمول سر موقع سر کار باشم و نسخه مردم رو بپیچم.

۵ نظر ۰۸ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۴۷
توی این روزهای پایانی سال، وضعیت داروخونه حسابی به هم خورده. داروخونه شبانه روزی ما این روزها تحولات مهمی رو تجربه میکنه و شاید این تحولات توی سال جدید هم ادامه داشته باشه...

۴ نظر ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۵۰

 قبلا هم براتون گفته بودم که داروخونه ما با یکی از داروخونه های این حوالی مشکل داره و با هم دشمنی میکنن.این دشمنی برمیگرده به اوایل تاسیس داروخونه ما. تا قبل از اون موقع این داروخونه که توی طبقه همکف یکی از شلوغترین ساختمانهای پزشکان این حوالی واقع شده تا پاسی از شب باز بود و تا جایی که در توان داشت به ملت خدمت میکرد. این روند ادامه داشت تا زمانی که داروخونه شباروزی ما افتتاح میشه...

۲ نظر ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۱۴:۰۴

چند روزی هست که شیوع آنفولانزا در تبریز دهن به دهن میچرخه. یکی میگه آنفولانزای خوکی اومده. اونیکی میگه خوکی نیست، مرغی هست. بعضی ها هم که حرف از ابولا و کشته شدن ده ها نفر از این مریضی میزنن. خلاصه اینکه آنفولانزا و ابولا، این روزها تو تبریز شده نقل محافل و مجالس و هر کسی دانسته و نداسته حرفی در این مورد میزنه. شبکه های اجتماعی هم که مثل همیشه در این موارد فعالیت خوبی دارند و ثانیه به ثانیه خبرهای جدیدی از آمار کشته ها اعلام میکنند. مدارس هم بیکار نشستن و برای پیشگیری از شیوع آنفولانزا بین بچه ها تمهیداتی اندیشدند که قابل توجه هست. داروخونه ما هم برای اینکه بتونه نهایت بهره رو از این شایعه ببره، اقداماتی انجام داده که در نوع خودش کم نظیر هست...

۱۴ نظر ۰۲ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۰۵

بعضی از شغلها هستند که بازنشستگی تو اونها تعریف نشده و هر کس تا هر وقتی که دلش بخواد میتونه کارش رو تو شغلها ادامه بده. یکی از این شغلها که اتفاقا خیلی هم شغل حساسی هست، شغل طبابت یا همون پزشکی هست. خیلی از مردم هم هستند که ترجیح میدن به جای مراجعه به پزشکهای جوون و کم تجربه به این پزشکها مراجعه کنن و از تجربه اونها نهایب بهره رو ببرن. اما از طرفی هم با بالا رفتن سن، قوای ذهنی به مرور تحلیل میره و فرد دیگه کارایی سابق رو تو کارش نخواهد داشت. حالا وقتی این شغل پزشکی باشه و سر کارش با سلامتی جامعه، مسئله خیلی حساستر میشه...

۷ نظر ۲۵ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۲۶

توی داروخونه شبانه روزی که کار کنی هر روز چیزهایی میشنوی که برات تازگی داره. هر روز مراجعینی هستند که چیزهای عجیبی ازت میخوان. توی داروخونه قبلی که بودم اسم خیلی از این چیزها رو نشنیده بودم. چیزهایی مثل فین گیر، شورت آموزشی، شیر دوش یا خیلی چیزهایی دیگه که الان تو داروخونه داریم. خیلی از چیزهایی هم میخوان که ما نداریم. مثلا یکی اون روز نصف شب رنگ مو میخواست، یا اونیکی که چیزی برای گرفتن موشهای مغازش میخواست. بعضی ها هم هستند که داروخونه رو با جاهای دیگه اشتباهی میگرین و چیزهایی که میخوان که به فکر آدم هم نمیرسه...

۱۴ نظر ۲۱ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۵۳

"خارجشیو میخوام!" این جمله ای هست که هر روز بارها تو داروخونه به گوش میرسه. خیلی از مریضها حاضرند، ده ها برابر پول برای داروهای خارجی پرداخت کنند. داروهایی که گاها ساخت کشورهای درجه چندم هستند و کیفیت به مراتب پایینتری نسبت به داروهای ایرانی دارند. ولی مردم ما معتقد هستند که جنس خارجی همیشه بهتر هست و مرغ خارجی ها رو غاز می بینند...

۱۹ نظر ۰۸ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۴۲

همیشه فکر میکردم نسخه پیچهایی که تو داروخونه های بزرگ شهر کار میکنن، خیلی خوش به حالشون هست. روپوش های تر و تمیز و مرنب، کامپیوتر های آخرین مدل، صندلیهای گردون با کلاس، خلاصه همه چیز این داروخونه ها برام جذاب بود. از همه جالبتر سیستم نوبت دهی این داروخونه ها که باعث میشه همه آروم سر روی صندلی بشینن و منتظر رسیدن نوبتشون باشن. مثل داروخونه ما نیست که مریضها مرتب نق میزنن که پس نسخه من چی شد. همبشه فکر میکردم اگه قراره آدم نسخه پیچ باشه، کاش تو همچین داروخونه ای کار کنه. حقوقش هم حتما خیلی بیشتر هست...

۱۳ نظر ۲۸ دی ۹۳ ، ۱۴:۲۸