نسخه پیچ در داروخانه جدید
اولین جایی که رئیس انجمن ما رو معرفی کرده بود، یه داروخونه نزدیک چهار راه ابوریحان بود. نزدیک ظهر بود که به داروخونه رسیدم. یه نفر که به نظر میومد نسخه پیچ باشه، داشت با یکی از مشتری ها حرف میزد. منتظر موندم تا حرفشون تموم بشه. هنوز حرفشون تموم نشده بود که نسخه پیچ رو به من کرد و از من پرسید امری داشتید؟ نزدیکتر رفتم و گفتم با آقای دکتر کار دارم. نسخه پیچ گفت چند دقیقه منتظر باشید، الان تشریف میارن. اومدن دکتر حدود ده دقیقه طول کشید. تو این مدت روی صندلی نشسته بودم و قفسه ها رو نگاه میکردم. داروخونه خیلی قدیمی بود. قفسه های چوبی و کهنه، حس خوبی به آدم نمیدادند...
داروها خیلی نامرتب و بی نظم چیده شده بودند. برعکس داروخونه ما، این داروخونه پر بود از محصولات آرایش و بهداشتی. تو این چند دقیقه، حتی به نسخه هم نیومد. یه لحظه خودم رو پشت پیشخون داروخونه دیدم که داشتم پوشک و خمیر دندون به مردم میفروختم. با این که بعد از چند روز بیکاری داشتم کار پیدا میکردم، ولی اصلا حس خوبی نداشتم. به این فکر میکردم که چقدر طول میکشه تو اینجا بتونم جایگاه قبلی خودم رو پیدا کنم. اصلا از کجا معلوم که این داروخونه شرایط بهتری داشته باشه. تو همین فکرها بودم که دکتر اومد. نسخه پیچ به ما اشاره کرد و گفت که با شما کار دارند. از صندلی بلند شدم و جلوی پیشخون، ایستادم. رو به دکتر کردم و گفتم که رئیس انجمن ما رو فرستادن و گفتن که نیاز به نسخه پیچ دارید. دکتر گفت درسته، من به انجمن سپرده بودم که اگه نسخه پیچ سراغ داشتند، به ما معرفی کنن. ولی متاسفانه نفری که نیاز داشتیم رو استخدام کردیم. ظاهرا یادشون رفته بود که به انجمن بگن که دیگه نیازی به نسخه پیچ ندارن. خودش هم از این که ما رو ناامید کرده بود، ناراحت شد. اسم و شماره تلفنم رو یادداشت کرد و گفت که اگه از همکارها، به نسخه پیچ نیاز داشتن شماره شما رو بهشون میدم. ازشون تشکر کردم و به سمت داروخونه بعدی حرکت کردم.
داروخونه بعدی تو خیابون پاستور بود. در شیشه ای داروخونه رو باز کردم و وارد داروخونه شدم. سه نفر پشت پیشخون بودند و همگی افتاده بودند روی یه نسخه و سعی میکردند به کمک هم نسخه بد خط رو بخونن. آروم سلام کردم و گفتم من رو آقای فلانی از انجمن فرستاده و گفتند که نیاز به نسخه پیچ دارید. در مورد سابقه کارم پرسیدند و گفتم حدود سه سال میشه که نسخه پیچی میکنم. نسخه ای که هنوز نتونسته بودن اون رو بخونن به من دادن و ازم خواستن که بخونمش. من هم یکی یکی و بدون اینکه زور بزنم همه رو خیلی راحت خوندم. در مورد محل کار قبلی و دلیل بیرون اومدنم از اونجا پرسیدن. سوالی که هیچ وقت نتونسته بودم جواب قابل قبولی برای اون پیدا کنم. گفتم جو مناسبی برای کار نداشت و نمیتونستم ادامه بدم. مردی که هنوز نمیدونستم اونجا چی کاره است در مورد حقوق، ازم پرسید. گفتم من اونجا اینقدر میگرفتم و بیشتر از اون هم از شما نمیخوام. من هم در مورد ساعات کار پرسیدم. همون مرد جواب داد، داروخونه ما شبانه روزی هست ولی شبها من خودم همیشه هستم. شما از ساعت چهار و نیم بیاین تا آخر شب. از همین امروز هم کارتون شروع میشه. ساعت از 2 هم گذشته بود. سربع به خونه برگشتم، ناهارم رو خوردم و آماده رفتن به محل کار جدیدم شدم...