خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داروخونه» ثبت شده است

امروز یه آقایی اومد داروخونه و گفت یه سرنگ میخواستم. گفتم چند سی‌سی باشه. گفت مهم نیست هر چی بزرگتر باشه بهتره. صبحها ماشین استارت نمیزنه میخوام بهش آمپول بزنم!
۱ نظر ۱۴ آذر ۹۲ ، ۱۵:۱۹
ملت ما کلا عادت دارن از هر جایی که خرید می‌کنند تخفیف بگیرند. فروشندگان ما هم که این موضوع رو خوب میدونند، از اول قیمت کالاشون رو بیشتر از قیمت واقعی میگن که بعدا که تخفیف دادند سودشون رو ببرند. اینطوری هم مشتری راضی و شنگول میشه که کلی تخفیف گرفته و هم فروشنده راضیه که کلی سود برده. ولی این مسئله تو داروخونه صادق نیست...

۲ نظر ۱۱ آذر ۹۲ ، ۱۶:۱۲