خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سرماخوردگی عبیدی» ثبت شده است

امروز بعد از مدتها کمی وقت پیدا کردم تا به وبلاگم سری بزنم و بنویسم. از اونهایی که تو این مدت به وبلاگ سر زدن و با مطالب قبلی روبرو شدن عذر میخوام و بهشون قول میدم هر موقع که فرصتی پیدا کنم، بنویسم. و اما امروز چطور شد که این فرصت نصیب من شد...


۸ نظر ۲۲ آذر ۹۵ ، ۲۱:۵۷
یه خانم میانسال با عجله وارد داروخونه شد و مستقیم رفت به طرف صندوق. بعد از اینکه چند نفری که جلوی صندوق منتظر گرفتن داروهاشون بودند رو کنار زد، نسخه‌اش رو نشون مسئول صندوق داد و پرسید که قیمتش چقدر میشه. مسئول صندوق، خانم رو به طرف پذیرش راهنمایی کرد، ولی خانم اصرار داشت که فقط میخواد قیمت نسخه رو بدونه و اگه پولش کافی بود نسخه رو میگیره. مسئول صندوق دوباره خانم رو راهنمایی کرد که برای همین کار هم باید به پذیرش داروخونه مراجعه کنه. به هر حال خانم قبول کرد نسخه‌اش رو به پذیرش نشون بده...
۷ نظر ۰۸ مهر ۹۲ ، ۱۶:۴۰