خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نسخه پیچی» ثبت شده است

     دوستای عزیز سلام. خیلی از دوستان که به من محبت دارن، تو پیامهاشون مینویسن که چرا دیگه نمی نویسی، کجایی، چی کار میکنی و از این حرفها. راستش اینه که پنج سال پیش که نوشتن این وبلاگ رو شروع کردم، وقت آزاد زیادی داشتم، نیمه وقت کار میکردم و شرایط کارم تو داروخونه طوری بود که بیشتر پشت کامپیوتر بودم و توی وقتهای بیکاری میتونستم مطلب بنویسم. ولی الان دیگه شرایطم خیلی عوض شده، الان صبح ساعت 9 میرم داروخونه حدود ساعت یک بعد از ظهر برمیگردم خونه و یه ناهاری میخورم و نمازی میخونم و دوباره از ساعت 3 تا 10 شب تو داروخونه هستم. تازه اگه داروخونه شلوغ نباشه و بتونیم ساعت 10 ببندیم. به همین خاطر اصلا وقت نمیکنم. بابت این موضوع از همتون معذرت میخوام. ولی هر چند وقت یه بار اینجا میام و همه نظرها رو یکی یکی میخونم و تا جایی که بتونم جواب میدم...

۱۱ نظر ۲۳ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۲۳

چند روز پیش بود که توی یکی از پیامهای خصوصی که برام گذاشته بودن، یکی از نسخه پیچ‌ها داستان نسخه پیچ شدنش رو برام فرستاده بود. داستانی که بی شباهت به داستان من نبود. یک تحصیل کرده دانشگاهی که مجبور شده بود توی یکی از داروخانه‌ها نسخه پیچی کنه. حرفهای این دوستمون که توی این پیام نوشته بود بسیار دلنشین و در عین حال دردناک بود. حیفم اومد که تنها خواننده‌ی این متن دلنشین من باشم و از ایشون خواستم که در صورتی که رضایت داشته باشن، این داستان رو توی وبلاگ انتشار بدم. متنی که توی ادامه مطلب می‌خونید عینا نوشته شده‌ی ایشون هست. فقط بعضی از اسمهای خاص به درخواست خودشون عوض شدن...

۲۹ نظر ۲۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۲۰

اول مهر سال 92 یعنی دقیقا یک سال پیش بود که اولین مطلبم رو تو این وبلاگ نوشتم. روزهای اول، این وبلاگ، صرفا جایی برای نوشتن خاطراتم از روزهای نسخه پیچی بود. چیزی شبیه یک دفتر خاطرات برای روزهایی که موقعیتم عوض شده و دیگه نسخه پیچ نیستم. برای به خاطر آوردن اتفاقات جالبی که تو این سالها تجربه کردم. کم کم با نظرات بسیار امید بخش خوانندگان وبلاگ، رو به رو شدم که من رو به ادامه کار و جدیت بیشتر تو نوشتن ترغیب میکرد. از طریق همین وبلاگ دوستانی رو پیدا کردم که شرایطی مشابه من دارند و با تحصیلات عالیه مشغول کار در داروخونه بودند. با بسیاری از نسخه پیچ ها و داروسازهای کشور آشنا شدم. به مرور این وبلاگ در بسیاری از وبلاگ ها و سایتهای مرتبط لینک شد و هر روز که میگذشت بر تعداد بازدید کنندگان اون اضافه میشد. تو اسفند سال گذشته با اینکه تنها شش ماه از عمر وبلاگ میگذشت، وبلاگ خاطرات نسخه پیچ تو لیست برترین وبلاگهای سال 92 قرار گرفت. وبلاگ خاطرات نسخه پیچ از یه وبلاگ خاطره نویسی به جایی برای انتقال تجربه بین همه کسانی که به نوعی با داروخونه در ارتباط بودند تبدیل شد. جایی که داروسازهای جوان میتونستند با مسائلی که ممکنه تو داروخونه پیش بیاد آشنا بشن. جایی که نسخه پیچها در اون به اظهار نظر می پرداختند و حرفهای دلشون رو میزدند. جایی شد برای کسانی که سوالات بی جوابی در ذهنشون داشتند و میتونستند به راحتی این سوالات رو اینجا مطرح کنند. جایی شد که همه میتونستند، فارغ از مسائل تخصصی و علمی در حالی که از خوندن خاطره ای با مزه لذت می بردند، چیزهایی رو هم یاد بگیرند. و گاهی هم جایی برای یه نسخه پیچ که هیچ جایی برای مطرح کردن حرفهای دلش نداشت...

۷ نظر ۰۱ مهر ۹۳ ، ۱۲:۵۹

در مورد برگشتن به داروخونه با همسرم خیلی صحبت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که در شرایط فعلی برگشتن به داروخونه می‌تونه بهترین تصمیم باشه. البته هنوز تو صداقت دکتر شک داشتم و نمی‌دونستم دلیل رفتارهای اخیر دکتر چی بود و چرا با ما اونطوری رفتار کرد و چرا دوباره از ما خواست که به داروخونه برگردیم؟ شاید هم واقعا از جای دیگه‌ای تحت فشار بوده و مشکلی با ما نداشته. به هر حال تصمیم گرفتیم دوباره به کارمون برگردیم...

۸ نظر ۱۴ تیر ۹۳ ، ۱۶:۳۲

تو هر شغلی موضوعی به نام خرید قبلی وجود داره. شاید شما هم موقع خرید از جایی فروشنده به شما گفته باشه که این جنسمون خرید قبلی هست  که به این قیمت میدیم اگه الان بیاد فلان قیمت هست. دو رویکرد مختلف هم نسبت به این موضوع وجود داره. بعضی از اصناف به محض اومدن جنس جدید، جنس‌های قدیمی رو که ارزونتر خریداری شده رو به همون قیمت جنس‌های جدید می‌فروشند. ولی بعضی از فروشندگان با انصاف هم هستند که هر جنسی رو به همون قیمتی که از قبل بوده به مشتری تحویل میدن.

توی داروخانه این مسئله مشهودتر هست. چرا که ممکنه قیمت یه دارویی در یک زمان کوتاه چند برابر بشه و این یعنی یه سود کلان برای داروخانه. متاسفانه شرکت‌های پخش هم با داروسازها در این مورد همکاری می کنند و قبل از گرون شدن یه داروی خاص به داروخانه‌ها خبر میدن و اونها هم از خدا خواسته یه خرید تپل میکنند. اینطوری یه پورسانت تپل هم گیر ویزیتور شرکت پخش میاد. یعنی یه معامله برد -برد...

۷ نظر ۰۲ تیر ۹۳ ، ۱۴:۵۶

مدتی هست که جو داروخونه متشنج شده. دکتر الکی ایراد میگیره و میخواد اشکال بگیره. چند باری به قیمت‌ها ایراد گرفته و گفته اشتباه قیمت زده شده. هر بار هم ضایع شده و دیده که قیمت درست بوده. دلیل این رفتار دکتر رو نمی‌فهم ولی ظاهرا تاریخ مصرف ما هم گذشته. قبل از من هم این اتفاق برای پرسنل سابق افتاده بود و بعد از مدتی یا اخراج شدند و یا خودشون استعفا دادند و رفتند. دکتر ما روش‌های مختلفی برای بیرون کردن پرسنل داره و معمولا سعی می‌کنه کسی رو اخراج نکنه و با رفتارش باعث میشه که خودشون از داروخونه برن. یکی از اون روش‌ها اینه که...

۵ نظر ۰۱ تیر ۹۳ ، ۱۶:۳۶

   برای همه ما زمان‌هایی هست که دوست داریم پیش عزیزانمون باشیم. روزهایی مثل تولد، سالگرد ازدواج،‌ روز مادر، روز پدر، شب یلدا و ...

   ولی شغل‌هایی هست که همچین اجازه‌ای رو ما نمیدن. یکی از این شغل‌ها، کار تو داروخونه هست که تعطیلی بردار نیست. در این مدت که تو داروخونه کار کردم، خیلی از روزها و شب‌هایی که بیشتر مردم در کنار خانواده خودشون هستند، ما تو داروخونه مشغول کار بودیم و تو این مدت، کم کم به این سبک زندگی عادت کردیم. همین چند هفته پیش بود که تو داروخونه برای  یکی از همکاران تولد گرفتیم و خیلی خوش گذشت. یا همین چند شب پیش که شب میلاد امام علی بود و یکی از همکاران شیرینی گرفته بود و همه در کنار هم نوش جان کردیم. ولی امروز برای یکی از همکاران شرایطی پیش اومده بود که هیچ جور نمی‌تونست تو داروخونه دوام بیاره...

۴ نظر ۲۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۵۸

    دکترها معمولا بدخط هستند. این یه قانون کلی هست. دکترهای خوش خط بسیار اندک و انگشت شمار هستند. دکترها برای بدخط بودنشون دلایلی مختلفی دارن. یکی از اون دلایل سرعت و در واقع عجله در نوشتن نسخه هست. دلیل دیگه‌ای هم که بعضی از پزشکان عنوان می‌کنند این هست که دوست ندارن مریض خودش بتونه نسخه‌ی خودش رو بخونه. دلایل مختلفی هم برای این کارشون دارند. ولی یکی از دکترها تو تبریز هست که دلیل جالبتری برای بدخط نوشتن داره.

۱۸ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۶:۱۲

  داشتم قیمت میزدم که متوجه شدم دکتر تو اتاقش با یه خانم و آقایی حرف میزنه. گوش‌هام رو که تیز کردم متوجه شدم که قراره به زودی یه نفر به جمع داروخونه اضافه بشه. پسر جوانی که ظاهرا دانشجو بود به همراه خواهرش که پزشک عمومی بود داشتن با دکتر حرف میزدن. پسره از ساعات کاری و روزهایی که باید تو داروخونه باشه میپرسید. ظاهرا بعضی روزها کلاس داشت و نمیتونست بیاد. خواهرش داشت ازش تعریف میکرد و سفارش میکرد که هواشو داشته باشین و نسخه پیچی رو بهش یاد بدید. به داداشش هم سفارش می‌کرد که حواسش رو خوب جمع کنه و سعی کنه تو مدت کمی نسخه‌پیچی رو  خوب یاد بگیره. دکتر هم داشت بهشون شرایط رو یاد آوری می‌کرد و میگفت که تا یک ماه باید آزمایشی ( و البته بدون حقوق) کار کنی تا ببینیم چی میشه. بعد پسره پرسید که از کی باید شروع کنم و دکتر گفت که از همین الان میتونی شروع کنی. پسره با اینکه که انتظارش رو نداشت، ولی رفت و از ماشین، وسایلش رو آورد و با اشتیاق تمام وارد داروخونه شد...

۵ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۶:۳۳

مدتی هست که شربت لیسکانتین کمیاب شده. یکی دو ماهی هست که ما هم این شربت رو تموم کردیم و نسخه‌هامون رو جواب می‌کنیم. امروز بالاخره بعد از مدت‌ها 6 تا شربت لیسکانتین تو دو تا فاکتور جدا بهمون دادن. پنج تا از این شربت‌ها تو یه فاکتور به قیمت 37هزار تومن و یکی از اونها هم توی یه فاکتور دیگه بود به قیمت 72هزار تومن! شربت‌ها عین هم بودند. یه شکل، به همون اسم و از یک برند...

۷ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۱۷