خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کلینیک تخصصی» ثبت شده است

 قبلا هم براتون گفته بودم که داروخونه ما با یکی از داروخونه های این حوالی مشکل داره و با هم دشمنی میکنن.این دشمنی برمیگرده به اوایل تاسیس داروخونه ما. تا قبل از اون موقع این داروخونه که توی طبقه همکف یکی از شلوغترین ساختمانهای پزشکان این حوالی واقع شده تا پاسی از شب باز بود و تا جایی که در توان داشت به ملت خدمت میکرد. این روند ادامه داشت تا زمانی که داروخونه شباروزی ما افتتاح میشه...

۲ نظر ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۱۴:۰۴

همیشه فکر میکردم نسخه پیچهایی که تو داروخونه های بزرگ شهر کار میکنن، خیلی خوش به حالشون هست. روپوش های تر و تمیز و مرنب، کامپیوتر های آخرین مدل، صندلیهای گردون با کلاس، خلاصه همه چیز این داروخونه ها برام جذاب بود. از همه جالبتر سیستم نوبت دهی این داروخونه ها که باعث میشه همه آروم سر روی صندلی بشینن و منتظر رسیدن نوبتشون باشن. مثل داروخونه ما نیست که مریضها مرتب نق میزنن که پس نسخه من چی شد. همبشه فکر میکردم اگه قراره آدم نسخه پیچ باشه، کاش تو همچین داروخونه ای کار کنه. حقوقش هم حتما خیلی بیشتر هست...

۱۳ نظر ۲۸ دی ۹۳ ، ۱۴:۲۸
یه آقای سالخورده، عصا به دست وارد داروخونه شد و رو به پذیرش داروخونه گفت: "یه قوطی قرص فشار میخوام". پذیرش ازش پرسید که اسم دارو رو نمیدونید؟ پیرمرده گفت: اسمش رو نمیدونم ولی رنگ قوطی قهوه‌ای بود. فکر کردیم اون کدوم قرص فشار هست که قوطی قهوه‌ای هم داره...
۲ نظر ۰۷ آذر ۹۲ ، ۱۶:۱۱