خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

۱۲ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

امروز یه خانومی اومد داروخونه و در حالی که نسخه‌اش رو میداد گفت اگه زیاد طول میکشه نمیخوام چون آژانس دم در کلینیک وایساده. بهش گفتیم حدود 10 دقیقه طول میکشه و قبول کرد. قیمت نسخه رو من خودم زدم و خوشبختانه تائید لازم نداشت. حدود 2 دقیقه بعد خانم گفت که پس نسخه من چی شد اصلا نمیخوام بده نسخه رو برم از جای دیگه بگیرم. نسخه رو دادیم بهش. هنوز از داروخونه خارج نشده بود که برگشت و با لحنی معترضانه گفت که چرا نسخه رو قلم خورد کردید؟ بهش گفتیم که قلم خورد نشده، بلکه قیمت زده شده و هیچ مشکلی نداره و میتونید از هر داروخونه‌ای داروهاتون رو تهیه کنید...

۵ نظر ۰۱ مهر ۹۲ ، ۲۱:۲۴
   سلام. من یک نسخه پیچ هستم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. حالا چطور شد که نسخه پیچ شدم داستانش طولانیه.

   تحصیلات من کارشناسی ارشد ریاضی هست. شاید بپرسید که چه ربطی به داروخونه داره؟ منم میگم هیچ ربطی نداره. ولی روزگاره دیگه. من خودم هم هیچوقت فکر نمی‌کردم روزی یه نسخه پیچ بشم.
  توی این وبلاگ اتفاقات جالبی که تو داروخونه رخ میده رو براتون بازگو میکنم. امیدوارم که لذت ببرید. خوشحال میشم من رو از نظرات با ارزش خودتون مطلع کنید.
۱۱۵ نظر ۰۱ مهر ۹۲ ، ۱۸:۱۷