خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

۳ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

همیشه فکر میکردم نسخه پیچهایی که تو داروخونه های بزرگ شهر کار میکنن، خیلی خوش به حالشون هست. روپوش های تر و تمیز و مرنب، کامپیوتر های آخرین مدل، صندلیهای گردون با کلاس، خلاصه همه چیز این داروخونه ها برام جذاب بود. از همه جالبتر سیستم نوبت دهی این داروخونه ها که باعث میشه همه آروم سر روی صندلی بشینن و منتظر رسیدن نوبتشون باشن. مثل داروخونه ما نیست که مریضها مرتب نق میزنن که پس نسخه من چی شد. همبشه فکر میکردم اگه قراره آدم نسخه پیچ باشه، کاش تو همچین داروخونه ای کار کنه. حقوقش هم حتما خیلی بیشتر هست...

۱۳ نظر ۲۸ دی ۹۳ ، ۱۴:۲۸

تازه به داروخونه رسیده بودم که آقای دکتر نامه ای که روی میزش گذاشته بود رو نشونم داد و با لحنی عصبانی گفت: با این همه احتیاط ببین چی برامون نوشتن. نامه رو گرفتم و شروع کردم به خوندنش. نوشته بود داروخانه محترم ....

۸ نظر ۲۶ دی ۹۳ ، ۲۲:۴۷

با گسترش باور نکردنی شبکه های اجتماعی، این روزها خیلی ها، ساعتهای زیادی از وقتشون رو مشغول گشت زنی تو این شبکه ها هستند و هر کس به نسبت شخصیت و شغلی که داره به نوعی از این شبکه ها بهره میبره. استفاده از این شبکه ها محدود به هیچ مکان و زمانی نیست و هر ساعتی از شبانه روز هر کسی میتونه با هر کس دیگه ای در هر نقطه ای از جهان ارتباط داشته باشه. شبکه وایبر یکی از محبوبترین شبکه های اجتماعی هست که با امکانات بسیار بالایی که داره خیلی ها رو اسیر خودش کرده. هر کسی رو میشه اینجا پیدا کرد. خیلی ها که پیدا کردنش و ارتباط با اونها تو دنیای واقعی سخت و حتی غیر ممکن هست، تو وایبر میشه خیلی راحت پیدا کرد. تو این شبکه گروه های مختلفی هم تشکیل شده که میتونن به راحتی با هم ارتباط برقرار کنن. یکی از گروههایی که دکتر ما هم عضو اون هست، گروه داروسازان تبریز هست. تو این گروه، کارهای زیادی انجام میشه. از داد و ستد داروهای کمیاب گرفته تا خرید و فروش امتیاز داروخانه و خیلی کارهای دیگه...

۹ نظر ۱۸ دی ۹۳ ، ۱۵:۰۱