خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

سرمست

سه شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۵۳ ب.ظ

توی داروخونه شبانه روزی که کار کنی هر روز چیزهایی میشنوی که برات تازگی داره. هر روز مراجعینی هستند که چیزهای عجیبی ازت میخوان. توی داروخونه قبلی که بودم اسم خیلی از این چیزها رو نشنیده بودم. چیزهایی مثل فین گیر، شورت آموزشی، شیر دوش یا خیلی چیزهایی دیگه که الان تو داروخونه داریم. خیلی از چیزهایی هم میخوان که ما نداریم. مثلا یکی اون روز نصف شب رنگ مو میخواست، یا اونیکی که چیزی برای گرفتن موشهای مغازش میخواست. بعضی ها هم هستند که داروخونه رو با جاهای دیگه اشتباهی میگرین و چیزهایی که میخوان که به فکر آدم هم نمیرسه...

ساعت کمی از ده شب گذشته بود که یه مرد جوون وارد داروخونه شد. به نظر کمی پریشان و عصبی میومد. مرد جوون رو به من کرد و با لحنی جدی به من گفت: "الکل سفید دارید؟" تاکید عجیبی روی کلمه "سفید" داشت. بهش گفتم داریم و سریع یه شیشه الکل سفید  کوچیک براش آوردم و روی پیشخون گذاشتم. شیشه رو از روی پیشخون ور داشت و شروع کرد به این ور اون ور کردنش. داشت دنبال چیزی روی شیشه میگشت. بهش گفتم الکل هفتاد درصده. برای تزریقات همین رو استفاده میکنن. همونطور که داشت به ور انداز کردن شیشه ادامه میداد، ازم پرسید "اینو میشه خورد؟" حرفش منو خیلی شوکه کرد. شنیده بودم که بعضی ها هستند، اینطور الکلها رو میخورن ولی تا حالا همچین آدمی رو از نزدیک نظاره نکره بوذم. هر چند مطمئن نبودم ولی سریع بهش گفتم که اینها تلخ کننده دارن و قابل خوردن نیستن. شیشه رو روی پیشخون داروخونه گذاشت و گفت که خوردنیش رو ندارید؟ من برای خوردن میخوام. صراحتی که تو حرفهاش داشت منو متعجب و ناراحت میکرد. بهش گفتم الکل داروخونه ها برای تزریقات هست و هیچکدوم قابل خوردن نیستن.

نظرات  (۱۴)

با عرض سلام وخسته نباشید خدمت همه دوستان از جمله شما دوست عزیز.      من میخواستم از این پدر یا مادر هایی که بچه های کوچیکو برای یه سری چیزا میفرستن داروخانه بگم چند روز پیش یه دختر بچه 6.7 ساله با یه کاغذ اومد داروخانه و گفت عمو میشه اینو بدی دیدم نوشته یه بسته ماندیم و رقص اورژانسی گفتم برای کی میخوای گفتم مادرم.واقعا جای تاسف داره این بچه فردا کنجکاو نمیشه اونم بچه های این دوره زم.نه
پاسخ:
نکته بسیار عالی و به جایی بود. ممنونم از شما.
چند وقت پیش یکی اومد داروخانه ی ما، با یه شکل و اوضاع عجیب والبته لحن خییییلییی خشن و جدی. معلوم بود حالش اصلا خوب نیست!!!
من معمولا جواب این جور اشخاص رو نمیدم ولی اون ساعت چون کسی نبود و فقط من بودم نمیشد از جواب دان طفره برم.
خیل محکم و جدی رفتم جلو پیشخون و گفتم بفرمایید.
اونم گفت خانم سریع دو بسته قرص دیفنوکسیلات بدید خیلی عجله دارم.
من میدونستم همچین قرصی رو باید بگم نداریم و طبق معمول طرف سر و صدا راه بندازه و .....
ولی از بس هول شدم گفتم: قرص چی کسیلات؟؟!!!!!
اونم با عصبانیت گفت برو بابا خیر سرت دکتری.
خلاصه که شانسی شانسی رها شدم و نشستم به خنگی خودم آفرین گفتم:)))))
پاسخ:
خاطره جالبی بود. ممنون.
سلام همکار عزیز
من هم همکار شما هستم و سالها توی یکی از معروفترین دارو خانه های تهران شیبفت شب بودم یادم نمیره ما شبا که خلوت میشد درو میبستیم و از یک پنجره کوچیک دارو میدادیم و گاهی هم میشد که بخوابیم اما تقریبا هر شب ساعت 4 نصفه شب که تازه چشمم گرم خواب میشد یه نفر میومد و محکم در میزد چنان که فکر میکردی الان مریضش داره میمیره بعد که میومدم ببینم چی میخواد یه شیشه شربت ب کمپلکس میگرفت و همونجا هم همشو میخورد و میرفت تا اینکه بالاخره یه بار باهاش دعوام شد و بهش ندادم اونم با مشت زد و دریچه را شکست و رفت بعد فردا شبش اومد به عذر خواهی اونم با گریه.چنان اشکی میریخت که دلم براش سوخت چون سر و وضعشم درست بود و میخورد که اده حسابی باشه.خلاصه از جایی فهمیدم که این بنده خدا یه مهندس درست حسابی بوده که مهاجرت میکنه کانادا و اونجا زنش بهش خیانت میکنه اینم بیچاره قاطی میکنه و برمیگرده و شبا تا صبح تو خیابونا پرسه میزنه و از شانس من همیشه ساعت 4 مسیرش از جلوی داروخانه ما بود.
پاسخ:
بله کار کردن در شیفت شب سختی ها و مشکلات خاصی داره. هرچند من هم توی داروخونه شبانه روزی کار کردم ولی خوشبختانه تا حالا شیفت شب نبودم. داستان جالبی بود. خوشحال میشم دوستان نسخه پیچ خاطراتشون رو توی اینجا برای دوستانشون بازگو کنن. خیلی جالب میشه.
من ازینجور آدما میترسم...!
پاسخ:
کسی که برای از بین بردن عقل خودش حاضر به خوردن تلخترین مواد هست ترسیدن هم داره!
اوه مای گاد
پاسخ:
واقعا هم باید از شر اینطور آدمها به خدا پناه برد.
چند وقت پیش یکی اومده کافی نت از ما سیگار میخواست !
پاسخ:
یکی هم اون روز اومده بود از ما فندک میخواست!

مثلا یکی اون روز نصف شب ؟! :))

 

سلام

حالا روز یا شب ؟

:)

پاسخ:
یه روزی که شب بوده. 
این که چیزی نیست، من خیلی از وقتها، دستور داروها رو اینطوری مینویسم...
5 روز اول هر شب یک چهارم قرص... 5 روز دوم هر شب نصف قرص...
۲۴ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۴۹ آبی آسمانی
(:
پاسخ:
;-)
۲۳ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۳۵ ✿✿ یاشل ✿✿
انگار طرف اصلا تو باغ نبوده .میخواستین بگین تو این مملکت زندگی نمیکنی؟
پاسخ:
شاید هم بعد از نزدیک چهل سال از خواب بیدار شده بود و دیده بود که همه چیز تو مملکت عوض شده. قیافش هم یه نمه طاغوتی میزد!
۲۱ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۴۷ امیرحسین حاجی زاده
تأثر آوره!



می خوانمتان.
همیشه
پاسخ:
ممنون دوست عزیز. امیدوارم همیشه شاد و خرم و سرفراز باشید.
 کجایی که الکل فروشی شده کاسبی بعضی داروخونه ها.
پاسخ:
متاسفانه همینطوره. از داروخونه هایی که مثل نقل و نبات، کلونازپام و ترامادول میفروشن، جز این انتظاری نیست. ولی خیلی سخته آدم یه عمر درس بخونه بعدش بشه مواد فروش و الکل فروش. شخصیت داروسازی رو زیر سوال بردن این داروخونه ها.
جالب :-)  فکر کرده بود اومده بار :-) 
فکر کنم بشه خورد ولی باید با یه چیزی قاطی شه !!!!

پاسخ:
واقعا باید به حال اینطور آدمها گریست. کسانی که به خاطر از بین بردن بزرگترین امتیاز انسانی یعنی عقلشون حاضرند مزه تلخرین چیزها رو تحمل کنند.
من یک دانشجوی داروسازی هستم و خوانندگان همیشگی وبلاگتتون.خیلی خاطرات جالبی دارید.
واقعا بهتون خسته نباشید میگم.خداوند صبرمان بهاد......
پاسخ:
سلام...خوشحالم که وبلاگم خوانندگانی مثل شما داره. ممنون از لطفی که نسبت به وبلاگ خودتون دارید. موفق و شادکام باشید.
۲۱ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۵۶ رژیم لاغری
بسیار عالی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">