خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

گدا پروری

شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۲، ۰۵:۵۴ ب.ظ

شاید برای شما هم پیش اومده که تو کوچه و خیابون کسی جلوتونو گرفته باشه و با نسخه‌ای که تو دستش داره از شما تقاضای کمک بکنه و شما هم از روی ترحم و دلسوزی مبلغی رو به اون فرد داده باشید. غافل از اینکه اون فرد، ممکنه یه گدای حرفه‌ای باشه که روزانه شاید ده برابر شما درآمد داره...

امروز مرد میانسالی با ظاهری کثیف و نامرتب در حالی که یه نسخه آزاد دستش بود، وارد داروخونه شد. مرد در حالی که نسخه رو تحویل می‌داد گفت که پولی نداره و خواست که داروهاش رو برای خدا رایگان بهش بدیم. گفتم که این کار ممکن نیست ولی مرد اصرار داشت و مرتب به امام و پیغمبر قسم می‌داد و می‌گفت که پول نداره. اون رو به طرف دکتر راهنماییش کردم و گفتم با این طرف صحبت کن. دکتر هم بهش گفت که میتونه به کمیته امداد یا انجمن‌های خیریه مراجعه کنه و این امور به اون‌ها مربوط میشه. مرد که از حرف‌های دکتر قانع نشده بود، با صدای بلندتری تقاضاش رو تکرار کرد و گفت که ایهاالناس هر کی که پول نداره باید بره بمیره؟گناه من چیه که پول ندارم؟... در این حین یکی از مراجعین داروخانه که احساساتش تحریک شده بود، دست به جیب شد و دو تا ده هزار تومنی به مرد داد.  مرد بعد از اینکه پول رو گرفت، نسخه‌اش رو تحویل داد و ما هم طبق روال مبلغ نسخه رو محاسبه کردیم و داروهاش رو جمع کردیم. موقع تحویل نسخه، جلوی صندوق، وقتی خانم صندوقدار ازش 9500 تومن مبلغ داوها رو خواست، مرد، چهار تا 2 هزار تومنی روی پیشخون گذاشت. خانم صندوقدار بعد از این‌که پول‌ها رو شمرد گفت 1500 تومن هم باید بدین. مرد گفت ندارم. خانم بهش گفت که الان 20هزار تومن از یکی گرفتی! مرد که جوابی برای این حرف نداشت، یه ده‌هزار تومنی از جیبش درآورد و به صندوق داد.

نظرات  (۳)

مطالب زیبای و ارزنده ی دارین 
پاسخ:
ممنون از لطف شما.
بازم به ما سر بزنید.
جالب بود
سلام. واقعا فقط سکوت در برابر یه همچین حرکتی کافیه....
خاطراتی که میذارید هم جنبه خاطره ای دارن و از این جهت جالبن و هم آموزنده هستن. ممنون...
پاسخ:
سلام. واقعا هم همینطوره که میفرمائید.
سعی میکنم خاطراتی رو بگذارم که نکته داشته باشن. البته قبلا در آخر خاطره‌ها نتیجه‌گیری هم می‌کردم ولی بعدا به پیشنهاد خوانندگان این قسمت رو حذف کردم و نتیجه گیری رو به خوانندگان عزیز سپردم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">