خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داروخانه جدید» ثبت شده است

توی این مدتی که دنبال کار می‌گردم، به خیلی از داروخونه‌ها سر زدم. بیشترشون که همون اول میگن، نیازی به نسخه‌پیچ ندارن و خیال ما و خودشون رو راحت می‌کنن. بعضی‌ها هم بعد از کلی سوال و جواب و آزمون میگن که نشد. بعضی‌ها هم هستند که میگن بیا چند روزی برای ما آزمایشی( یعنی بدون حقوق) کار کن تا ببینیم چی میشه! توی همین گشت و گذارهایی که توی سطح شهر  داشتم، رسیدم به یکی از داروخونه‌هایی که تازه داشت قفسه‌هاش رو میزد و خودش رو برای بازدید بازرسین معاونت و گرفتن مجوز افتتاح آماده می‌کرد...


۴۹ نظر ۰۱ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۳

قبل از اینکه توی این داروخونه شروع به کار بکنیم، زمانی که با دکتر در مورد شرایط کار توی این داروخونه صحبت میکردیم، دکتر بهمون گفته بود که من آدم رو راستی هستم و دوست دارم همه چیز رو مستقیم و شفاف با طرف مقابلم در میون بذارم و اهل رو در بایستی نیستم و از شما هم همین انتظار رو دارم. دوست دارم با من خیلی راحت باشید و حرفهاتون رو رک و پوست کننده به خودم بگید. ما هم از این حرف دکتر خیلی خوشمون اومده بود و از اینکه با همچین آدم با شعوری طرف خواهیم بود خیلی خوشحال بودیم. به همین خاطر هم تصمیم گرفتیم که در مورد مسائل داروخونه خیلی راحت و صمیمی به صحبت بشینیم و راه حلی مشترک پیدا کنیم. رفتار دکتر توی این مدت ما رو بسیار ناراحت کرده بود و قصد داشتیم بهش بگیم که این رفتار شایسته ما نیست و دوست داریم با ما به نوع دیگه ای رفتار بشه...


۲۴ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۵۰

چند دقیقه ای به ساعت چهار و نیم مونده بود که به داروخونه رسیدم. مرد میانسالی که دو ساعت پیش با من در مورد حقوق و شرایط داروخونه صحبت کرده بود، تنها پشت پیشخون نشسته بود. تا منو دید از جاش بلند شد و با یک سلام گرم از من استقبال کرد... 

۵ نظر ۰۸ آبان ۹۳ ، ۰۲:۴۹