خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داروسازی» ثبت شده است

داروخونه‌ی ما جزء معدود داروخونه‌های شهر هست که با دانشگاه علوم پزشکی همکاری نزدیکی داره و هر چند وقت یه بار از طرف دانشکده یه دانشجو معرفی میکنن که برای کار آموزی بیاد توی داروخونه‌ی ما و مثلا کار یاد بگیره. حضور این دانشجوهای جوون و به قولی جوجه داروسازها مسائلی رو تو داروخونه پیش میاره که در نوع خودش جالب هست...


۲۳ نظر ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۳۲

با گسترش باور نکردنی شبکه های اجتماعی، این روزها خیلی ها، ساعتهای زیادی از وقتشون رو مشغول گشت زنی تو این شبکه ها هستند و هر کس به نسبت شخصیت و شغلی که داره به نوعی از این شبکه ها بهره میبره. استفاده از این شبکه ها محدود به هیچ مکان و زمانی نیست و هر ساعتی از شبانه روز هر کسی میتونه با هر کس دیگه ای در هر نقطه ای از جهان ارتباط داشته باشه. شبکه وایبر یکی از محبوبترین شبکه های اجتماعی هست که با امکانات بسیار بالایی که داره خیلی ها رو اسیر خودش کرده. هر کسی رو میشه اینجا پیدا کرد. خیلی ها که پیدا کردنش و ارتباط با اونها تو دنیای واقعی سخت و حتی غیر ممکن هست، تو وایبر میشه خیلی راحت پیدا کرد. تو این شبکه گروه های مختلفی هم تشکیل شده که میتونن به راحتی با هم ارتباط برقرار کنن. یکی از گروههایی که دکتر ما هم عضو اون هست، گروه داروسازان تبریز هست. تو این گروه، کارهای زیادی انجام میشه. از داد و ستد داروهای کمیاب گرفته تا خرید و فروش امتیاز داروخانه و خیلی کارهای دیگه...

۹ نظر ۱۸ دی ۹۳ ، ۱۵:۰۱

اول مهر سال 92 یعنی دقیقا یک سال پیش بود که اولین مطلبم رو تو این وبلاگ نوشتم. روزهای اول، این وبلاگ، صرفا جایی برای نوشتن خاطراتم از روزهای نسخه پیچی بود. چیزی شبیه یک دفتر خاطرات برای روزهایی که موقعیتم عوض شده و دیگه نسخه پیچ نیستم. برای به خاطر آوردن اتفاقات جالبی که تو این سالها تجربه کردم. کم کم با نظرات بسیار امید بخش خوانندگان وبلاگ، رو به رو شدم که من رو به ادامه کار و جدیت بیشتر تو نوشتن ترغیب میکرد. از طریق همین وبلاگ دوستانی رو پیدا کردم که شرایطی مشابه من دارند و با تحصیلات عالیه مشغول کار در داروخونه بودند. با بسیاری از نسخه پیچ ها و داروسازهای کشور آشنا شدم. به مرور این وبلاگ در بسیاری از وبلاگ ها و سایتهای مرتبط لینک شد و هر روز که میگذشت بر تعداد بازدید کنندگان اون اضافه میشد. تو اسفند سال گذشته با اینکه تنها شش ماه از عمر وبلاگ میگذشت، وبلاگ خاطرات نسخه پیچ تو لیست برترین وبلاگهای سال 92 قرار گرفت. وبلاگ خاطرات نسخه پیچ از یه وبلاگ خاطره نویسی به جایی برای انتقال تجربه بین همه کسانی که به نوعی با داروخونه در ارتباط بودند تبدیل شد. جایی که داروسازهای جوان میتونستند با مسائلی که ممکنه تو داروخونه پیش بیاد آشنا بشن. جایی که نسخه پیچها در اون به اظهار نظر می پرداختند و حرفهای دلشون رو میزدند. جایی شد برای کسانی که سوالات بی جوابی در ذهنشون داشتند و میتونستند به راحتی این سوالات رو اینجا مطرح کنند. جایی شد که همه میتونستند، فارغ از مسائل تخصصی و علمی در حالی که از خوندن خاطره ای با مزه لذت می بردند، چیزهایی رو هم یاد بگیرند. و گاهی هم جایی برای یه نسخه پیچ که هیچ جایی برای مطرح کردن حرفهای دلش نداشت...

۷ نظر ۰۱ مهر ۹۳ ، ۱۲:۵۹
یه آقای سالخورده، عصا به دست وارد داروخونه شد و رو به پذیرش داروخونه گفت: "یه قوطی قرص فشار میخوام". پذیرش ازش پرسید که اسم دارو رو نمیدونید؟ پیرمرده گفت: اسمش رو نمیدونم ولی رنگ قوطی قهوه‌ای بود. فکر کردیم اون کدوم قرص فشار هست که قوطی قهوه‌ای هم داره...
۲ نظر ۰۷ آذر ۹۲ ، ۱۶:۱۱