خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پذیرش بیمارستان» ثبت شده است

چند دقیقه ای به ساعت 4 مونده بود که به بیمارستان رسیدیم. بلافاصله کارهای پذیرش خانم رو شروع کردم تا شاید بتونم، سر موقع به داروخونه برسم. همسرم تو اورژانس منتظر اومدن دکتر بود و من جلوی پذیرش قدم میزدم. هر چند دقیقه یک بار به گوشی همسرم زنگ میزدم و خبر میگرفتم. ساعت از 4 گذشته بود و هنوز خبری از دکتر نبود. دیگه مطمئن بودم که نمیتونم سر موقع به داروخونه برسم...

۱۶ نظر ۰۷ آذر ۹۳ ، ۲۳:۴۴