خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کار در داروخانه» ثبت شده است

خاطره که امروز میخوام براتون تعریف کنم، مدتی پیش برای یکی از همکارهام اتفاق افتاده بود. من هم تصمیم گرفتم امروز این ماجرا رو برای خوانندگان عزیزم بازگو کنم. به خاطر اینکه به جالب بودن موضوع لطمه نخوردم، داستان رو از زبان اول شخص مینوسم. امیدورام که خوشتون بیاد...

۸ نظر ۳۰ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۳۶

     دوستای عزیز سلام. خیلی از دوستان که به من محبت دارن، تو پیامهاشون مینویسن که چرا دیگه نمی نویسی، کجایی، چی کار میکنی و از این حرفها. راستش اینه که پنج سال پیش که نوشتن این وبلاگ رو شروع کردم، وقت آزاد زیادی داشتم، نیمه وقت کار میکردم و شرایط کارم تو داروخونه طوری بود که بیشتر پشت کامپیوتر بودم و توی وقتهای بیکاری میتونستم مطلب بنویسم. ولی الان دیگه شرایطم خیلی عوض شده، الان صبح ساعت 9 میرم داروخونه حدود ساعت یک بعد از ظهر برمیگردم خونه و یه ناهاری میخورم و نمازی میخونم و دوباره از ساعت 3 تا 10 شب تو داروخونه هستم. تازه اگه داروخونه شلوغ نباشه و بتونیم ساعت 10 ببندیم. به همین خاطر اصلا وقت نمیکنم. بابت این موضوع از همتون معذرت میخوام. ولی هر چند وقت یه بار اینجا میام و همه نظرها رو یکی یکی میخونم و تا جایی که بتونم جواب میدم...

۱۱ نظر ۲۳ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۲۳

روز آخر هر ماه، روز گرفتن حقوق هست. روزی که یک ماه منتظرش هستی تا دستمزد این همه خستگی و استرس رو بگیری. اما در بین همه این روزهای آخر ماه، روز 31 فروردین با بقیه روزهای مشابه یه فرق خیلی مهم داره. توی این روز هست که مشخص میشه حقوقت نسبت به پارسال چقدر افزایش پیدا کرده. دیروز یه همیچین روزی بود...

۳۴ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۱۰

امروز بعد از مدتها کمی وقت پیدا کردم تا به وبلاگم سری بزنم و بنویسم. از اونهایی که تو این مدت به وبلاگ سر زدن و با مطالب قبلی روبرو شدن عذر میخوام و بهشون قول میدم هر موقع که فرصتی پیدا کنم، بنویسم. و اما امروز چطور شد که این فرصت نصیب من شد...


۸ نظر ۲۲ آذر ۹۵ ، ۲۱:۵۷

چند وقت پیش بود که تو داروخونه یه لیست کلی از داروهایی که فروش خوبی ندارن و نسخه نمیشن رو در آوردم. لیست رو به دکتر نشون دادم و بهش پیشنهاد کردم که برای هر کدوم از این داروها، که میشه به صورت دستی فروخت، یه متنی تهیه کنیم و ازش چند تا پرینت بگیریم و به جاهای مختلف داروخونه بچسبونیم. اینطوری شاید بتونیم جلوی تاریخ گذشته شدن این داروها رو بگیریم. دکتر هم از پیشنهاد من استفبال کرد و قرار شد یه توضیحات اجمالی برای هر کدوم از داروها تهیه کنم و تو داروخونه، جلوی دید مشتری‌ها نصبشون کنم...

۴۱ نظر ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۴۱

داروخونه‌ها در دسترس‌ترین مراکز پزشکی هستند که مردم بدون هیچ نوبتی و پرداخت هیچ هزینه‌ای به راحتی میتونن خیلی از سوالهای مربوط و نامربوط پزشکی خودشون رو بپرسن. ما هم تا جایی که از دستمون بربیاد سعی میکنیم به این افراد کمک کنیم. با این حال در بعضی از موارد صلاح این هست که مریض رو به پزشک مربوطه ارجاع بدیم. یکی از مواردی که معمولا مردم برای راهنمایی خواستن پیش ما میان، تفسیر جواب آزمایش یا سونوگرافی هست. خیلی‌ها نمیخوان برای دونستن جواب آزمایش خودشون تا رفتن بیش پزشکشون صبر کنن و دوست دارن همون لحظه از محتوای این اعداد و ارقام عجیب سر در بیارن...

۲۶ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۰۱:۳۲

توی ساختمون داروخونه ما یه کارشناس تغذیه هست که حسابی کارش گرفته و روزی نزدیک صد تا مشتری داره. مشتری‌های این خانم رو اکثرا خانمهایی تشکیل میدن که دوست دارن از وزنشون کم کنن. گاهی هم افرادی برای افزایش وزن به ایشون مراجعه میکنن. این خانم  هم برای هر یک از مراجعین خودش یه نسخه تپل مینویسه که معمولا نسخه‌هاش بالای بیست یا سی تومن میگیره. البته تو این نسخه‌ها معمولا داروی خاصی که در افزایش و یا کاهش وزن مؤثر باشه تجویز نمیشه و بیشتر داروهاش مکمل‌هایی از قبیل کلسیم، امگا و انواع مولتی ویتامین‌هاست. با این حال اکثر مراجعین این خانم فکر میکنن داروهایی که براشون نوشته شده در لاغری و یا چاق شدن اونها تاثیر خاصی داره و از ما معمولا در مورد این داروها و خواص اونها سوال میپرسن که جواب دادن به این سوالها راه و روش خاصی داره...


۱۱ نظر ۲۱ آذر ۹۴ ، ۲۰:۲۵

داروخونه‌ی ما جزء معدود داروخونه‌های شهر هست که با دانشگاه علوم پزشکی همکاری نزدیکی داره و هر چند وقت یه بار از طرف دانشکده یه دانشجو معرفی میکنن که برای کار آموزی بیاد توی داروخونه‌ی ما و مثلا کار یاد بگیره. حضور این دانشجوهای جوون و به قولی جوجه داروسازها مسائلی رو تو داروخونه پیش میاره که در نوع خودش جالب هست...


۲۳ نظر ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۳۲

پارسال درست همین روزها بود که دکتر اون داروخونه که بودم، حسابی قاطی کرده بود و رفتارش با ما حسابی بد شده بود. دلیل این رفتارش شاید کسادی کار داروخونه توی رمضان بود یا شاید هم مشکلات دیگه ای که توی زندگیش داشت. منشاء این رفتارها هر چیزی که بود، دل من رو خیلی رنجوند و پارسال توی شب قدر در حالی که دلم از دکتر خیلی پر بود، از  خدا خواستم که هر چه زودتر منو از این جهنم رهایی بده. الان درست یک سال از اون روز میگذره...

۱۵ نظر ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۷:۵۷

اول از هر چیز، لازم میدونم از همه دوستانی که توی این مدت که خبری از پست جدید توی وبلاگ نبود، من رو تنها نذاشتن و با نظراتشون منو به ادامه کار دلگرم کردن، تشکر کنم. همونطور که در جواب نظرات برخی از دوستان که نگران حال من بودن، نوشته بودم، اخیرا توی یکی از داروخونه‌ها مشغول کار شدم و کم کم دارم، توی این داروخونه، ثبات پیدا میکنم. این داروخونه هم شرایط خاصی داره که کم کم توی پست‌های آینده باهاش بیشتر آشنا میشید. توی این پست قصد دارم داستان رفتنم به این داروخونه رو براتون بازگو کنم...

۱۷ نظر ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۹