آزمون نسخه پیچی
اول از هر چیز، لازم میدونم از همه دوستانی که توی این مدت که خبری از پست جدید توی وبلاگ نبود، من رو تنها نذاشتن و با نظراتشون منو به ادامه کار دلگرم کردن، تشکر کنم. همونطور که در جواب نظرات برخی از دوستان که نگران حال من بودن، نوشته بودم، اخیرا توی یکی از داروخونهها مشغول کار شدم و کم کم دارم، توی این داروخونه، ثبات پیدا میکنم. این داروخونه هم شرایط خاصی داره که کم کم توی پستهای آینده باهاش بیشتر آشنا میشید. توی این پست قصد دارم داستان رفتنم به این داروخونه رو براتون بازگو کنم...
توی این مدت که دنبال کار بودم، به خیلی جاها سر زدم. هر کدوم به دلیلی جور در نیومد. داشتم کم کم از پیدا کردن کار نا امید میشدم. یه روز که داشتم با یکی از دوستان نسخه پیچم در مورد وضعیتم حرف میزدم، دوستم گفت که اون روز روی شیشه فلان داروخونه دیدم که نوشته "به یک نسخه پیچ ماهر نیاز داریم". بهتره یه سری هم به اونجا بزنی. چیزی برای از دست دادن نداشتم. همون موقع از دوستم خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم و به طرف اون داروخونه حرکت کردم. هنوز کاغذ پشت شیشه بود. نزدیک ظهر بود و داروخونه خلوت بود. چند نفر با روپوش سفید توی داروخونه مشغول کار بودن. سلام کردم و به اولین کسی که نگاهم کرد گفتم که در مورد این نوشته که به شیشه زدید میخواستم بدونم. این که نوشتید به نسخه پیچ نیاز دارید. نسخه پیج جوون بدون اینکه چیزی بگه، به طرف خانمی که عقبتر پشت میز نشسته بود اشاره کرد. خانم از جاش بلند شد و به طرف من اومد. و در مورد سابقه کارم و اینکه قبلا کجاها کار کردم و چقدر و اینکه چرا از اونجاها اومدم بیرون پرسید. سوالهاش که تموم شد گفت که آقای دکتر الان تشریف ندارن. اگه فردا بیاین میتونید با خودشون صحبت کنید. اون موقع که خانم رو نشناختم ولی الان میدونم خانمی که باهاش صحبت کرده بودم، همسر آقای دکتر بوده. فردای همون روز دوباره به اون داروخونه رفتم. این دفعه خود آقای دکتر اونجا بود. ظاهرا خانمش در مورد من باهاش صحبت کرده بود و از قبل منتظر اومدن من بود. تمام سوالهایی که دیروز خانمش از من پرسیده بود رو دوباره پرسید. توی دستش قلم و کاغذ بود و حرفهام رو یادداشت میکرد. آقای .... سابقه کار .... محل کار قبلی... بعد از این صحبتها چند تا نسخه از روی میزش برداشت و به من نشون داد که اینها رو بخون. نسخهها رو سریع و بدون مکث براش خوندم. بعدش گفت دستورهاش رو هم بگو. من هم دستورهاش رو گفتم. متورال صبح و عصر نصف قرص، کاپتوپریل روزی 3 تا، متفورمین روزی 2 تا گلی بن گلامید روزی دو بار قبل از غذا و ... چند تا هم ازم قیمت پرسید. مترونیدازول 410 ریال، تریامترن-اچ 540 ریال و... هر چی پرسید بدون مکث جوابش رو دادم. ظاهرا ماهر بودنم براش ثابت شده بود. چند تا هم سوال تخصصی کرد که فلان دارو برای چی هست که من هم جواب دادم. ولی در مورد تحصیلات ازم پرسید و من گفتم که فوق ریاضی دارم با تعجب پرسید که چرا پس نتونستید کار مناسب با تحصیلاتتون پیدا کنید؟ من هم از وضعیت بازار کار و شرایط نا به سامان اون گفتم که واقعا متاثر شد. شمارهام رو گرفت و گفت که باهاتون تماس میگیرم. بعد از ظهر همون روز بود که خانمش به من زنگ زد و گفت که آقای دکتر گفته که از فردا یه هفته آزمایشی بیایید کار کنید.