انجمن داروسازان
روز اولی که به دنبال کار بودم، واقعا ناامید کننده بود. داشتم به این فکر می افتادم که چه اشتباهی کردیم که از اونجا اومدیم بیرون. ولی وقتی یاد رفتار دکتر می افتادم، این فکر از ذهنم دور میشد و برای پیدا کردن کار، انگیزه بیشتری پیدا میکردم. باید هر چه زودتر کار پیدا میکردم و نشون میدادم که برای کسی که میخواد کار کنه، همه جا کار هست. تو این چند روز شاید به پنجاه تا داروخونه سر زده باشم، ولی هیچکدوم نیازی به من نداشتند. البته چند مورد برخورد بهتری داشتند و ازم شماره تلفن گرفتند تا در صورت نیاز تماس بگیرند ولی من خیلی سریع به کار نیاز داشتم و نمیتونستم منتظر تماس اونها بمونم...
اون روز زودتر از روزهای قبل، از خواب بلند شده بودیم. بعد از خوردن صبحانه به همراه همسرم از خونه زدیم بیرون. قصد داشتیم یه سری به انجمن داروسازان استان بزنیم. تا هم از رفتار دکتر با ما گله کنیم و هم در مورد داروخونه هایی که نسخه پیچ لازم دارن، اطلاعی کسب کنیم. کمی از ساعت 10 گذشته بود که به انجمن رسیدیم. رئیس انجمن داشت با تلفن حرف میزد. تا ما رو دید بلند شد و با دست اشاره کرد که بفرمائید بشینید. بعد از اینکه تلفنش تموم شد، رو به ما کرد و گفت که من در خدمتتون هستم. همسرم بعد از اینکه خودش رو معرفی کرد، از اتفاقات اخیر داروخونه گفت. از رفتار دکتر و ناملایمتی هایی که با ما شده بود. از وضعیت نابه سامان داروخونه و بیرون اومدنمون از اونجا. رئیس انجمن که با دقت به حرفهای ما گوش میکرد، پیشنهاد کرد که با دکتر در مورد این مسائل حرف بزنه و ازش بخواد که ما دوباره به سر کارمون برگردیم. ولی ما قبول نکردیم و گفتیم که سه ماه پیش مشابه همین اتفاقات افتاد و با خواهش و التماس دکتر به سر کارمون برگشتیم. اون موقع که دکتر با خواهش و تمنا ما رو به کارمون برگردونده بود و قول داده بود که رفتارش رو اصلاح کنه، اینطوری شد، حالا اگه با واسطه و خواهش برگردیم سر کارمون، حتما دکتر فکر میکنه که نتونستیم کار پیدا کنیم و سرمون به سنگ خورده و برگشتیم و رفتارش از قبل هم بدتر میشه. از رئیس خواستم تا اگه امکانش هست، من رو به یه داروخونه دیگه معرفی کنه تا اونجا مشغول کار بشم. سر رسید کهنه ای که کنار میزش بود رو ورداشت و شروع به ورق زدن کرد. اسم و آدرس سه تا داروخونه رو از تو اون در آورد و به من داد و ازم خواست که دیگه نگران چیزی نباشم...