پستونک
چند سال پیش بود که تو یکی از بخشهای خبری، گزارشی رو در مورد داروخونه های شبانه روزی دیده بودم. تو این گزارش، چند ساعت بعد از نصف شب به سراغ داروخونه های شبانه روزی رفته بودند و دیده بودند که همگی تعطیل هستند. اون زمان خیلی از این کار داروخونه ها متعجب شده بودم و از اینکه چرا نظارتی روی این داروخونه ها وجود نداره ناراحت شدم. ولی الان که تو یکی از همین داروخونه ها مشغول کار هستم، نظر متفاوتی دارم...
حوالی داروخونه ای که من توش کار میکنم کلینیک شبانه روزی وجود نداره. به همین خاطر بعد از نصف شب در داروخونه بسته میشه و مشتری ها در صورت نیاز از طریق دریچه ای که روی در هست میتونن نسخه هاشون رو بگیرن. تا حدود ساعت یک نصف شب، بعضی از دکترهای اون حوالی مشغول ویزیت بیماران هستند و ما هم نسخه هایی که میاد رو تحویل میگیریم. ولی بعد از ساعت یک، تقریبا هیچ مریضی باقی نمیمونه. شبها، همسر خانم دکتر تو داروخونه میخوابه تا اگه کسی کار واجبی داشت، پاسخگو باشه. پشت داروخونه یه جایی برای خوابیدن درست کرده و شبها اونجا استراحت میکنه. ولی اگه بعضی ها بزارن!
شبها اهالی محله به بهانه های مختلف و بی خود مزاحم خوابش میشن. یکی رنگ مو میخواد، اونیکی نوار بهداشتی، یکی دیگه ژلوفن، یکی هم شامپو بچه. ولی نمونه دیروزی واقعا جالب بود.
آقای دکتر تعریف میکنه که شب حدود ساعت 3 بود که دیدم یکی داره در رو میشکونه. فکر کردم حتما کار واجبی داره که داره اینطوری در میزنه. سریع از خواب بیدار شدم تا ببینم چه مشکلی پیش اومده که تو این ساعت از نصف شب به داروخونه اومدن. میگه با زیر شلواری و قیافه خواب آلود، دریچه در رو باز کردم. یه مرد جوون پشت در بود. با لحنی عصبانی ازم پرسید، مگه اینجا شبانه روزی نیست؟ پس چرا خوابیدی؟ بهش گفتم، امرتون رو بفرمائید. نسخه دارید؟ آقای دکتر میگه دیدم داره از جیب کتش یه پستونک در میاره. پستونک رو از قوطی در آورد و گفت که بچه من دختره و شما پستونک آبی به من دادید. بیا اینو عوضش کن و رنگ صورتیش رو بده! دکتر میگه داشتم از عصبانیت می ترکیدم ولی چیزی نگفتم و پستونک رو ازش گرفتم. پول پستونک رو بهش پس دادم و گفتم که صورتیش رو تموم کردیم!