خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داروخانه شبانه روزی» ثبت شده است

توی این چند سال اخیر که توی داروخونه روزانه کار میکردم، اومدن سال جدید و نو شدن طبیعت برام مترادف بود با دو هفته تعطیلی، استراحت و البته سفر. ولی امسال که توی داروخونه شبانه روزی کار میکنم، سال جدید برای من معنای خاصی نداره و مجبورم طبق معمول سر موقع سر کار باشم و نسخه مردم رو بپیچم.

۵ نظر ۰۸ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۴۷

 قبلا هم براتون گفته بودم که داروخونه ما با یکی از داروخونه های این حوالی مشکل داره و با هم دشمنی میکنن.این دشمنی برمیگرده به اوایل تاسیس داروخونه ما. تا قبل از اون موقع این داروخونه که توی طبقه همکف یکی از شلوغترین ساختمانهای پزشکان این حوالی واقع شده تا پاسی از شب باز بود و تا جایی که در توان داشت به ملت خدمت میکرد. این روند ادامه داشت تا زمانی که داروخونه شباروزی ما افتتاح میشه...

۲ نظر ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۱۴:۰۴

چند روزی هست که شیوع آنفولانزا در تبریز دهن به دهن میچرخه. یکی میگه آنفولانزای خوکی اومده. اونیکی میگه خوکی نیست، مرغی هست. بعضی ها هم که حرف از ابولا و کشته شدن ده ها نفر از این مریضی میزنن. خلاصه اینکه آنفولانزا و ابولا، این روزها تو تبریز شده نقل محافل و مجالس و هر کسی دانسته و نداسته حرفی در این مورد میزنه. شبکه های اجتماعی هم که مثل همیشه در این موارد فعالیت خوبی دارند و ثانیه به ثانیه خبرهای جدیدی از آمار کشته ها اعلام میکنند. مدارس هم بیکار نشستن و برای پیشگیری از شیوع آنفولانزا بین بچه ها تمهیداتی اندیشدند که قابل توجه هست. داروخونه ما هم برای اینکه بتونه نهایت بهره رو از این شایعه ببره، اقداماتی انجام داده که در نوع خودش کم نظیر هست...

۱۴ نظر ۰۲ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۰۵

داروخونه ای که من توش کار میکنم، نزدیک یکی از مهمترین و پر مریضترین کلینیکهای تبریز هست. بعضی از دکترهای این ساختمون تا پاسی از شب مشغول ویزیت مریضهاشون هستند. یه داروخونه بزرگ و مجهز هم درست تو طبقه همکف این ساختمون هست که بیشتر نسخه های این دکترها رو اون میپیچه. تا قبل از اینکه داروخونه ما افتتاح بشه، این داروخونه تا پاسی از شب باز بود و به خلق خدا خدمت میکرد. اما با افتتحاح داروخونه ما وضعیت کمی عوض شد. البته من که اون موقع اینجا نبودم ولی چیزهایی شنیدم که برام خیلی جالب بود...

۲۲ نظر ۲۳ آذر ۹۳ ، ۰۲:۳۲

چند سال پیش بود که تو یکی از بخشهای خبری، گزارشی رو در مورد داروخونه های شبانه روزی دیده بودم. تو این گزارش، چند ساعت بعد از نصف شب به سراغ داروخونه های شبانه روزی رفته بودند و دیده بودند که همگی تعطیل هستند. اون زمان خیلی از این کار داروخونه ها متعجب شده بودم و از اینکه چرا نظارتی روی این داروخونه ها وجود نداره ناراحت شدم. ولی الان که تو یکی از همین داروخونه ها مشغول کار هستم، نظر متفاوتی دارم...

۱۴ نظر ۱۲ آذر ۹۳ ، ۱۵:۰۹

بیمه های مختلف هر ماهه، نسخه داروخونه ها رو مورد بررسی قرار میدن و همیشه به بهانه های مختلف، مبالغی رو تحت عنوان کسورات، از مبلغ درخواستی داروخونه کسر میکنن. یکی از اصلی ترین ردیفهای کسورات داروخونه ها، مربوط به نسخه هایی میشه که به نوعی مخدوش به حساب میان. طبق مقررات بیمه، اگه پزشکی نسخه رو قلم خورد کرده باشه، باید پشت صفحه در مورد اون توضیح بده و مهر و امضا کنه، وگرنه این قلم خوردگی دستکاری نسخه به حساب میاد و موجب کسورات میشه. به خاطر همین موضوع هست که داروخونه ها به کوچکترین قلم خوردگی توی نسخه ایراد میگیرن. بعضی وقتها این ایراد گرفتن ها از طرف مریضها بد تعبیر میشه و باعث به وجود اومدن سوی تفاهم هایی میشه که هر دو طرف رو ناراحت میکنه...

۱۱ نظر ۰۴ آذر ۹۳ ، ۱۴:۱۵

چند دقیقه ای به ساعت چهار و نیم مونده بود که به داروخونه رسیدم. مرد میانسالی که دو ساعت پیش با من در مورد حقوق و شرایط داروخونه صحبت کرده بود، تنها پشت پیشخون نشسته بود. تا منو دید از جاش بلند شد و با یک سلام گرم از من استقبال کرد... 

۵ نظر ۰۸ آبان ۹۳ ، ۰۲:۴۹

اولین جایی که رئیس انجمن ما رو معرفی کرده بود، یه داروخونه نزدیک چهار راه ابوریحان بود. نزدیک ظهر بود که به داروخونه رسیدم. یه نفر که به نظر میومد نسخه پیچ باشه، داشت با یکی از مشتری ها حرف میزد. منتظر موندم تا حرفشون تموم بشه. هنوز حرفشون تموم نشده بود که نسخه پیچ رو به من کرد و از من پرسید امری داشتید؟ نزدیکتر رفتم و گفتم با آقای دکتر کار دارم. نسخه پیچ گفت چند دقیقه منتظر باشید، الان تشریف میارن. اومدن دکتر حدود ده دقیقه طول کشید. تو این مدت روی صندلی نشسته بودم و قفسه ها رو نگاه میکردم. داروخونه خیلی قدیمی بود. قفسه های چوبی و کهنه، حس خوبی به آدم نمیدادند... 

۲۴ نظر ۰۵ آبان ۹۳ ، ۱۴:۲۲

   برای همه ما زمان‌هایی هست که دوست داریم پیش عزیزانمون باشیم. روزهایی مثل تولد، سالگرد ازدواج،‌ روز مادر، روز پدر، شب یلدا و ...

   ولی شغل‌هایی هست که همچین اجازه‌ای رو ما نمیدن. یکی از این شغل‌ها، کار تو داروخونه هست که تعطیلی بردار نیست. در این مدت که تو داروخونه کار کردم، خیلی از روزها و شب‌هایی که بیشتر مردم در کنار خانواده خودشون هستند، ما تو داروخونه مشغول کار بودیم و تو این مدت، کم کم به این سبک زندگی عادت کردیم. همین چند هفته پیش بود که تو داروخونه برای  یکی از همکاران تولد گرفتیم و خیلی خوش گذشت. یا همین چند شب پیش که شب میلاد امام علی بود و یکی از همکاران شیرینی گرفته بود و همه در کنار هم نوش جان کردیم. ولی امروز برای یکی از همکاران شرایطی پیش اومده بود که هیچ جور نمی‌تونست تو داروخونه دوام بیاره...

۴ نظر ۲۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۵۸