فوق ستاره در داروخانه
داروخانه از جمله مکانهایی هست که هر کسی ممکنه راهش به اونجا میوفته. از بازاری و کارگر و میوهفروش گرفته تا معلم و بازیگر و فوتبالیست. امروز داروخونه ما، میزبان یکی از افتخارات کشورمون بود.
داروخونه خیلی شلوغ بود. وسط اون شلوغی یه مرد خوش هیکل که با گرمکن آبی رنگش جلب توجه میکرد وارد داروخونه شد. با دفترچه تامین اجتماعی که تو دستش بود به طرفم اومد. خیلی مؤدبانه سلام کرد و دفترچش رو داد. قیافش برام خیلی آشنا بود ولی نمیدونستم از کجا میشناختمش. جواب سلامش رو دادم و نگاهی به دفترچش انداختم. دفترچه خودش نبود. احتمالا خانمش رو آورده بود دکتر. در حالی که داشتم اسم داروها رو میخوندم، ذهنم مشغول پیدا کردن اسمش بود. از گرمکنی که پوشیده بود شکی نداشتم که یکی از ورزشکارها هست ولی از رنگ گرمکن میشد حدس زد که بازیکنهای تراکتورسازی نیست. شاید هم یکی از بازیکنان تیم گسترش فولاد، دیگر تیم شهرمون باشه. ولی نه. معروفتر از این حرفها بود. گرمکن آبی رنگش، منو یاد ستارههای استقلال مینداخت. ولی نه، استقلالی هم نبود. دلیلی نداشت یه استقلالی، تو تبریز باشه. همونطور که احتمالات مختلف رو تو ذهنم مرور میکردم دفترچه رو ورق زدم تا اسم بیمه شده اصلی رو پیدا کنم. بله خودش بود. اسم بیمه شده اصلی وحید شمسایی بود. بهترین گل زن تاریخ فوتسال جهان. بازیکن و مربی تیم دبیری تبریز. یه ابر ستاره جلوم وایساده بود. نسخه نیاز به تائید داشت. برای تائید هم نیاز به شماره تلفن همراه بود. گفتم : آقای شمسایی لطف میکنید شماره همراهتون رو بفرمایئد. اسمش رو با لحنی گفتم که مشخص بود شناخته بودمش. مکث کوتاهی کرد. شاید فکر میکرد چون شناختمش میخوام شماره تلفنش رو بگیرم. بعد از مکث کوتاهی شماره همراهش رو گفت و من پشت برگ دفترچش نوشتم. گفتم دفترچهتون نیاز به تائید داره، کمی طول میکشه. بفرمائید بشینید تا صداتون کنند. تشکر کرد و رفت روی صندلی نشست.