خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شرایط کار در داروخانه» ثبت شده است

چند سالی بود که دلم برای رفتن به مشهد لک زده بود. کار توی داروخونه شرایط خاصی داشت که اجازه همچین سفری رو به ما نمی‌داد. خیلی دوست داشتیم بعد از مراسم عروسی برای ماه عسل به مشهد سفر کنیم ولی اون زمان فقط یه روز تونستیم از داروخونه مرخصی بگیریم. اون هم با کلی درد سر و مکافات. حالا که دیگه بیکار شدیم، فرصت مناسبی برای این سفر میتونه باشه. اینطور شد که دعوت امام رضا رو لبیک گفتیم و چمدون‌هامون رو برای سفر به مشهد بستیم...

۱۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۴۷

چند دقیقه ای به ساعت 4 مونده بود که به بیمارستان رسیدیم. بلافاصله کارهای پذیرش خانم رو شروع کردم تا شاید بتونم، سر موقع به داروخونه برسم. همسرم تو اورژانس منتظر اومدن دکتر بود و من جلوی پذیرش قدم میزدم. هر چند دقیقه یک بار به گوشی همسرم زنگ میزدم و خبر میگرفتم. ساعت از 4 گذشته بود و هنوز خبری از دکتر نبود. دیگه مطمئن بودم که نمیتونم سر موقع به داروخونه برسم...

۱۶ نظر ۰۷ آذر ۹۳ ، ۲۳:۴۴

داستان تفریبا از اردیبهشت ماه امسال شروع شد. درست از همون وقتی که دکتر، متوجه حاملگی همسرم شد. من و همسرم نزدیک 3 سال بود که تو داروخونه کار میکردیم. بیشتر از همه کار میکردیم و شاید کمتر از همه حقوق میگرفتیم. تا حالا نه اعتراضی به شرایطمون کرده بودیم و تقاضای حقوق پول اضافی کرده بودیم. سر ساعت مقرر تو داروخونه بودیم و تا هر ساعتی که دکتر میخواست تو داروخونه میموندیم.  تو این مدتی که تو داروخونه کار میکردیم، تونسته بودیم خیلی از مشکلات داروخونه رو رفع کنیم و نظم خاصی به کارها بخشیده بودیم. همه چیز همینطور ادامه پیدا میکرد و ما هم کم کم به این شغل عادت کرده بودیم. دکتر هم از همه چیز راضی بود. تا وقتی که دکتر فهمید که همسر من حامله است و تا چند ماه دیگه نمیتونه به کار ادامه بده... 

۴ نظر ۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۵:۳۵

   برای همه ما زمان‌هایی هست که دوست داریم پیش عزیزانمون باشیم. روزهایی مثل تولد، سالگرد ازدواج،‌ روز مادر، روز پدر، شب یلدا و ...

   ولی شغل‌هایی هست که همچین اجازه‌ای رو ما نمیدن. یکی از این شغل‌ها، کار تو داروخونه هست که تعطیلی بردار نیست. در این مدت که تو داروخونه کار کردم، خیلی از روزها و شب‌هایی که بیشتر مردم در کنار خانواده خودشون هستند، ما تو داروخونه مشغول کار بودیم و تو این مدت، کم کم به این سبک زندگی عادت کردیم. همین چند هفته پیش بود که تو داروخونه برای  یکی از همکاران تولد گرفتیم و خیلی خوش گذشت. یا همین چند شب پیش که شب میلاد امام علی بود و یکی از همکاران شیرینی گرفته بود و همه در کنار هم نوش جان کردیم. ولی امروز برای یکی از همکاران شرایطی پیش اومده بود که هیچ جور نمی‌تونست تو داروخونه دوام بیاره...

۴ نظر ۲۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۵۸