خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نسخه پیچ تحصیل کرده» ثبت شده است

چند روز پیش بود که توی یکی از پیامهای خصوصی که برام گذاشته بودن، یکی از نسخه پیچ‌ها داستان نسخه پیچ شدنش رو برام فرستاده بود. داستانی که بی شباهت به داستان من نبود. یک تحصیل کرده دانشگاهی که مجبور شده بود توی یکی از داروخانه‌ها نسخه پیچی کنه. حرفهای این دوستمون که توی این پیام نوشته بود بسیار دلنشین و در عین حال دردناک بود. حیفم اومد که تنها خواننده‌ی این متن دلنشین من باشم و از ایشون خواستم که در صورتی که رضایت داشته باشن، این داستان رو توی وبلاگ انتشار بدم. متنی که توی ادامه مطلب می‌خونید عینا نوشته شده‌ی ایشون هست. فقط بعضی از اسمهای خاص به درخواست خودشون عوض شدن...

۲۹ نظر ۲۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۲۰

اول از هر چیز، لازم میدونم از همه دوستانی که توی این مدت که خبری از پست جدید توی وبلاگ نبود، من رو تنها نذاشتن و با نظراتشون منو به ادامه کار دلگرم کردن، تشکر کنم. همونطور که در جواب نظرات برخی از دوستان که نگران حال من بودن، نوشته بودم، اخیرا توی یکی از داروخونه‌ها مشغول کار شدم و کم کم دارم، توی این داروخونه، ثبات پیدا میکنم. این داروخونه هم شرایط خاصی داره که کم کم توی پست‌های آینده باهاش بیشتر آشنا میشید. توی این پست قصد دارم داستان رفتنم به این داروخونه رو براتون بازگو کنم...

۱۷ نظر ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۹

همیشه فکر میکردم نسخه پیچهایی که تو داروخونه های بزرگ شهر کار میکنن، خیلی خوش به حالشون هست. روپوش های تر و تمیز و مرنب، کامپیوتر های آخرین مدل، صندلیهای گردون با کلاس، خلاصه همه چیز این داروخونه ها برام جذاب بود. از همه جالبتر سیستم نوبت دهی این داروخونه ها که باعث میشه همه آروم سر روی صندلی بشینن و منتظر رسیدن نوبتشون باشن. مثل داروخونه ما نیست که مریضها مرتب نق میزنن که پس نسخه من چی شد. همبشه فکر میکردم اگه قراره آدم نسخه پیچ باشه، کاش تو همچین داروخونه ای کار کنه. حقوقش هم حتما خیلی بیشتر هست...

۱۳ نظر ۲۸ دی ۹۳ ، ۱۴:۲۸

  داشتم قیمت میزدم که متوجه شدم دکتر تو اتاقش با یه خانم و آقایی حرف میزنه. گوش‌هام رو که تیز کردم متوجه شدم که قراره به زودی یه نفر به جمع داروخونه اضافه بشه. پسر جوانی که ظاهرا دانشجو بود به همراه خواهرش که پزشک عمومی بود داشتن با دکتر حرف میزدن. پسره از ساعات کاری و روزهایی که باید تو داروخونه باشه میپرسید. ظاهرا بعضی روزها کلاس داشت و نمیتونست بیاد. خواهرش داشت ازش تعریف میکرد و سفارش میکرد که هواشو داشته باشین و نسخه پیچی رو بهش یاد بدید. به داداشش هم سفارش می‌کرد که حواسش رو خوب جمع کنه و سعی کنه تو مدت کمی نسخه‌پیچی رو  خوب یاد بگیره. دکتر هم داشت بهشون شرایط رو یاد آوری می‌کرد و میگفت که تا یک ماه باید آزمایشی ( و البته بدون حقوق) کار کنی تا ببینیم چی میشه. بعد پسره پرسید که از کی باید شروع کنم و دکتر گفت که از همین الان میتونی شروع کنی. پسره با اینکه که انتظارش رو نداشت، ولی رفت و از ماشین، وسایلش رو آورد و با اشتیاق تمام وارد داروخونه شد...

۵ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۶:۳۳