کار آموز جدید
داشتم قیمت میزدم که متوجه شدم دکتر تو اتاقش با یه خانم و آقایی حرف میزنه. گوشهام رو که تیز کردم متوجه شدم که قراره به زودی یه نفر به جمع داروخونه اضافه بشه. پسر جوانی که ظاهرا دانشجو بود به همراه خواهرش که پزشک عمومی بود داشتن با دکتر حرف میزدن. پسره از ساعات کاری و روزهایی که باید تو داروخونه باشه میپرسید. ظاهرا بعضی روزها کلاس داشت و نمیتونست بیاد. خواهرش داشت ازش تعریف میکرد و سفارش میکرد که هواشو داشته باشین و نسخه پیچی رو بهش یاد بدید. به داداشش هم سفارش میکرد که حواسش رو خوب جمع کنه و سعی کنه تو مدت کمی نسخهپیچی رو خوب یاد بگیره. دکتر هم داشت بهشون شرایط رو یاد آوری میکرد و میگفت که تا یک ماه باید آزمایشی ( و البته بدون حقوق) کار کنی تا ببینیم چی میشه. بعد پسره پرسید که از کی باید شروع کنم و دکتر گفت که از همین الان میتونی شروع کنی. پسره با اینکه که انتظارش رو نداشت، ولی رفت و از ماشین، وسایلش رو آورد و با اشتیاق تمام وارد داروخونه شد...
توی محیطهای کار، کسانی که تازه وارد اون محیط میشن، معمولا از طرف قدیمیترها زیاد مورد استقبال واقع نمیشن. این مسئله ممکنه دلایلی مختلفی داشته باشه. شاید مثلا جایگاه خودشون رو در خطر میبینن یا ممکنه دوست نداشته باشن به جمع صمیمیشون یه نفر جدید اضافه بشه و شاید هم دلیل دیگهای داشته باشه. به هر حال پسر جوان وارد داروخونه شد و با صدای بلند به همه سلام کرد. دکتر هم اون رو به همه معرفی کرد و ازش خواست که سعی کنه از هر کسی چیزی یاد بگیره، و ازش خواست که یه دوری تو داروخونه بزنه و به قفسهها نگاهی بندازه تا چشمش به اسم داروها عادت کنه. الان که دارم این سطور رو مینویسم کارآموز جدیدمون در حال گشت زنی هست و داره به این کار ادامه میده. تو روزهای آینده از پیشرفتهای کارآموزمون براتون بیشتر مینویسم...