سالی که نکوست...
توی این چند سال اخیر که توی داروخونه روزانه کار میکردم، اومدن سال جدید و نو شدن طبیعت برام مترادف بود با دو هفته تعطیلی، استراحت و البته سفر. ولی امسال که توی داروخونه شبانه روزی کار میکنم، سال جدید برای من معنای خاصی نداره و مجبورم طبق معمول سر موقع سر کار باشم و نسخه مردم رو بپیچم.
همیشه معتقد بودم که ما نسخه پیچها جزء مظلومترین اقشار این جامعه هستیم. حتما شما هم توی این برنامه های عید، از این گزارشها که میرن و از کسانی که توی این ایام نوروز مشغول کار هستند گزارش تهیه میکنن دیدید. دکترها، مهندسها، آتشنشانها، پلیسها، بازیگرها و خیلی از شغلهای دیگه که همشون میگن که دوست داشتند که توی این ایام کنار خانواده خودشون بودند ولی برای مردم این سختی رو به جان پذیرفتند. ولی تا حالا چه کسی از نسخه پیچهای بیچاره که توی داروخونه های شبانه روزی کار میکنن حرفی زده! به هر حال...
توی این روزها داروخونه حسابی خلوت شده. با توجه به اینکه مطب اکثر دکترها تا بعد از سیزده، تعطیله، خلوت بودن داروخونه کاملا طبیعی هست. با توجه به اینکه دختری که توی داروخونه کار میکرد قبل از عید، تسویه کرد و رفت، همه نقشه هایی که برای مرخصی ایام عید کشیده بودم، نقش بر آب شد. مجبوریم قبل از ظهرها عید دیدنی بریم. ساعت چهار که میرسم داروخونه، آقای دکتر لباسهای مهمونیش رو میپوشه و میره. من میمونم و دو تا نسخه پیچ مبتدی. تنهایی هم مریض ویزیت میکنم، هم داروشون میدم. خدا کنه همشون خوب شده باشن و منو دعا کرده باشن. که خیلی نیاز به دعا دارم. شما هم وقتی عید دیدنی رفتید منو دعا کنید. مخصوصا روز سیزده که توی آغوش طبیعت دعاها زود میگیره.