چند روز پیش بود که توی یکی از پیامهای خصوصی که برام گذاشته بودن، یکی از نسخه پیچها داستان نسخه پیچ شدنش رو برام فرستاده بود. داستانی که بی شباهت به داستان من نبود. یک تحصیل کرده دانشگاهی که مجبور شده بود توی یکی از داروخانهها نسخه پیچی کنه. حرفهای این دوستمون که توی این پیام نوشته بود بسیار دلنشین و در عین حال دردناک بود. حیفم اومد که تنها خوانندهی این متن دلنشین من باشم و از ایشون خواستم که در صورتی که رضایت داشته باشن، این داستان رو توی وبلاگ انتشار بدم. متنی که توی ادامه مطلب میخونید عینا نوشته شدهی ایشون هست. فقط بعضی از اسمهای خاص به درخواست خودشون عوض شدن...
اول از هر چیز، لازم میدونم از همه دوستانی که توی این مدت که خبری از پست جدید توی وبلاگ نبود، من رو تنها نذاشتن و با نظراتشون منو به ادامه کار دلگرم کردن، تشکر کنم. همونطور که در جواب نظرات برخی از دوستان که نگران حال من بودن، نوشته بودم، اخیرا توی یکی از داروخونهها مشغول کار شدم و کم کم دارم، توی این داروخونه، ثبات پیدا میکنم. این داروخونه هم شرایط خاصی داره که کم کم توی پستهای آینده باهاش بیشتر آشنا میشید. توی این پست قصد دارم داستان رفتنم به این داروخونه رو براتون بازگو کنم...
توی این مدتی که دنبال کار میگردم، به خیلی از داروخونهها سر زدم. بیشترشون که همون اول میگن، نیازی به نسخهپیچ ندارن و خیال ما و خودشون رو راحت میکنن. بعضیها هم بعد از کلی سوال و جواب و آزمون میگن که نشد. بعضیها هم هستند که میگن بیا چند روزی برای ما آزمایشی( یعنی بدون حقوق) کار کن تا ببینیم چی میشه! توی همین گشت و گذارهایی که توی سطح شهر داشتم، رسیدم به یکی از داروخونههایی که تازه داشت قفسههاش رو میزد و خودش رو برای بازدید بازرسین معاونت و گرفتن مجوز افتتاح آماده میکرد...
قبل از اینکه توی این داروخونه شروع به کار بکنیم، زمانی که با دکتر در مورد شرایط کار توی این داروخونه صحبت میکردیم، دکتر بهمون گفته بود که من آدم رو راستی هستم و دوست دارم همه چیز رو مستقیم و شفاف با طرف مقابلم در میون بذارم و اهل رو در بایستی نیستم و از شما هم همین انتظار رو دارم. دوست دارم با من خیلی راحت باشید و حرفهاتون رو رک و پوست کننده به خودم بگید. ما هم از این حرف دکتر خیلی خوشمون اومده بود و از اینکه با همچین آدم با شعوری طرف خواهیم بود خیلی خوشحال بودیم. به همین خاطر هم تصمیم گرفتیم که در مورد مسائل داروخونه خیلی راحت و صمیمی به صحبت بشینیم و راه حلی مشترک پیدا کنیم. رفتار دکتر توی این مدت ما رو بسیار ناراحت کرده بود و قصد داشتیم بهش بگیم که این رفتار شایسته ما نیست و دوست داریم با ما به نوع دیگه ای رفتار بشه...
یکی از کارهای سختی که به عهده نسخهپیچ ها هست شمردن قرصها و کپسولهاست. بیشتر داروهای خارجی به صورتی ورقی نیستند و معمولا داخل یه قوطی پلاستیکی ریخته میشن. این قوطیها حاوی صد، نود و یا شصت قرص هستند. ولی از اونجایی که دکترها معمولا به تعداد این بستهبندی ها آگاه نیستند، معمولا مجبوریم پلمپ این قوطیها رو باز کنیم و به تعدادی که دکتر توی نسخه نوشته به مریض بدیم. البته خیلیها معتقند که این کار اصولا درست نیست و محصولات پلمپ شده نباید توسط داروخونه باز بشه. دلایل مختلفی هم برای این مسئله دارند. مثلا اینکه اگه مشتری نتونه قوطی اصلی داروش رو ببینه، نمیتونه از اصل بودن اون اطمینان حاصل کنه و یا اینکه نمیتونه تاریخ انقضای اون رو تشخیص بده. اما مهمترین دلیل این مخالفت شاید از نظر بهداشتی باشه. این قرصها در حین شمردن با دست افراد تماس پیدا میکنه و این از نظر بهداشتی درست نیست و شاید حتی قرصی موقع شمردن به زمین بیوفته و نسخهپیچ برای اینکه مورد سرزنش قرار نگیره همون رو برداره و به مریض بده. ولی به هر حال شمردن قرص کاری هست که اجتناب از اون ممکن نیست و داروخونهها چاره ای جز این کار ندارند...
الان بیشتر از یک ماه هست که کارآموز جدید داروخونه، شروع به کار کرده. از اون روز تا حالا چیزهای زیادی یادگرفته و سعی میکنه هر روز چیزهای بیشتری یاد بگیره. البته هنوز چیزهای زیادی هست که باید بدونه. الان نسخهها رو کمابیش میخونه و با راهنمایی نسخهپیچهای قدیمی میتونه جاهاشون رو پیدا کنه و کمکم بعضی نسخههای ساده رو میتونه به تنهایی بده. یه روز که داروخونه خلوت بود ازش پرسیدم چطور شد که تصمیم گرفتی نسخه پیچ بشی؟...
برای همه ما زمانهایی هست که دوست داریم پیش عزیزانمون باشیم. روزهایی مثل تولد، سالگرد ازدواج، روز مادر، روز پدر، شب یلدا و ...
ولی شغلهایی هست که همچین اجازهای رو ما نمیدن. یکی از این شغلها، کار تو داروخونه هست که تعطیلی بردار نیست. در این مدت که تو داروخونه کار کردم، خیلی از روزها و شبهایی که بیشتر مردم در کنار خانواده خودشون هستند، ما تو داروخونه مشغول کار بودیم و تو این مدت، کم کم به این سبک زندگی عادت کردیم. همین چند هفته پیش بود که تو داروخونه برای یکی از همکاران تولد گرفتیم و خیلی خوش گذشت. یا همین چند شب پیش که شب میلاد امام علی بود و یکی از همکاران شیرینی گرفته بود و همه در کنار هم نوش جان کردیم. ولی امروز برای یکی از همکاران شرایطی پیش اومده بود که هیچ جور نمیتونست تو داروخونه دوام بیاره...