خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نیاز به نسخه پیچ» ثبت شده است

چند روز پیش بود که توی یکی از پیامهای خصوصی که برام گذاشته بودن، یکی از نسخه پیچ‌ها داستان نسخه پیچ شدنش رو برام فرستاده بود. داستانی که بی شباهت به داستان من نبود. یک تحصیل کرده دانشگاهی که مجبور شده بود توی یکی از داروخانه‌ها نسخه پیچی کنه. حرفهای این دوستمون که توی این پیام نوشته بود بسیار دلنشین و در عین حال دردناک بود. حیفم اومد که تنها خواننده‌ی این متن دلنشین من باشم و از ایشون خواستم که در صورتی که رضایت داشته باشن، این داستان رو توی وبلاگ انتشار بدم. متنی که توی ادامه مطلب می‌خونید عینا نوشته شده‌ی ایشون هست. فقط بعضی از اسمهای خاص به درخواست خودشون عوض شدن...

۲۹ نظر ۲۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۲۰

اول از هر چیز، لازم میدونم از همه دوستانی که توی این مدت که خبری از پست جدید توی وبلاگ نبود، من رو تنها نذاشتن و با نظراتشون منو به ادامه کار دلگرم کردن، تشکر کنم. همونطور که در جواب نظرات برخی از دوستان که نگران حال من بودن، نوشته بودم، اخیرا توی یکی از داروخونه‌ها مشغول کار شدم و کم کم دارم، توی این داروخونه، ثبات پیدا میکنم. این داروخونه هم شرایط خاصی داره که کم کم توی پست‌های آینده باهاش بیشتر آشنا میشید. توی این پست قصد دارم داستان رفتنم به این داروخونه رو براتون بازگو کنم...

۱۷ نظر ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۹

قبل از اینکه توی این داروخونه شروع به کار بکنیم، زمانی که با دکتر در مورد شرایط کار توی این داروخونه صحبت میکردیم، دکتر بهمون گفته بود که من آدم رو راستی هستم و دوست دارم همه چیز رو مستقیم و شفاف با طرف مقابلم در میون بذارم و اهل رو در بایستی نیستم و از شما هم همین انتظار رو دارم. دوست دارم با من خیلی راحت باشید و حرفهاتون رو رک و پوست کننده به خودم بگید. ما هم از این حرف دکتر خیلی خوشمون اومده بود و از اینکه با همچین آدم با شعوری طرف خواهیم بود خیلی خوشحال بودیم. به همین خاطر هم تصمیم گرفتیم که در مورد مسائل داروخونه خیلی راحت و صمیمی به صحبت بشینیم و راه حلی مشترک پیدا کنیم. رفتار دکتر توی این مدت ما رو بسیار ناراحت کرده بود و قصد داشتیم بهش بگیم که این رفتار شایسته ما نیست و دوست داریم با ما به نوع دیگه ای رفتار بشه...


۲۴ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۵۰

همیشه فکر میکردم نسخه پیچهایی که تو داروخونه های بزرگ شهر کار میکنن، خیلی خوش به حالشون هست. روپوش های تر و تمیز و مرنب، کامپیوتر های آخرین مدل، صندلیهای گردون با کلاس، خلاصه همه چیز این داروخونه ها برام جذاب بود. از همه جالبتر سیستم نوبت دهی این داروخونه ها که باعث میشه همه آروم سر روی صندلی بشینن و منتظر رسیدن نوبتشون باشن. مثل داروخونه ما نیست که مریضها مرتب نق میزنن که پس نسخه من چی شد. همبشه فکر میکردم اگه قراره آدم نسخه پیچ باشه، کاش تو همچین داروخونه ای کار کنه. حقوقش هم حتما خیلی بیشتر هست...

۱۳ نظر ۲۸ دی ۹۳ ، ۱۴:۲۸

چند دقیقه ای به ساعت چهار و نیم مونده بود که به داروخونه رسیدم. مرد میانسالی که دو ساعت پیش با من در مورد حقوق و شرایط داروخونه صحبت کرده بود، تنها پشت پیشخون نشسته بود. تا منو دید از جاش بلند شد و با یک سلام گرم از من استقبال کرد... 

۵ نظر ۰۸ آبان ۹۳ ، ۰۲:۴۹

اولین جایی که رئیس انجمن ما رو معرفی کرده بود، یه داروخونه نزدیک چهار راه ابوریحان بود. نزدیک ظهر بود که به داروخونه رسیدم. یه نفر که به نظر میومد نسخه پیچ باشه، داشت با یکی از مشتری ها حرف میزد. منتظر موندم تا حرفشون تموم بشه. هنوز حرفشون تموم نشده بود که نسخه پیچ رو به من کرد و از من پرسید امری داشتید؟ نزدیکتر رفتم و گفتم با آقای دکتر کار دارم. نسخه پیچ گفت چند دقیقه منتظر باشید، الان تشریف میارن. اومدن دکتر حدود ده دقیقه طول کشید. تو این مدت روی صندلی نشسته بودم و قفسه ها رو نگاه میکردم. داروخونه خیلی قدیمی بود. قفسه های چوبی و کهنه، حس خوبی به آدم نمیدادند... 

۲۴ نظر ۰۵ آبان ۹۳ ، ۱۴:۲۲

در مورد برگشتن به داروخونه با همسرم خیلی صحبت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که در شرایط فعلی برگشتن به داروخونه می‌تونه بهترین تصمیم باشه. البته هنوز تو صداقت دکتر شک داشتم و نمی‌دونستم دلیل رفتارهای اخیر دکتر چی بود و چرا با ما اونطوری رفتار کرد و چرا دوباره از ما خواست که به داروخونه برگردیم؟ شاید هم واقعا از جای دیگه‌ای تحت فشار بوده و مشکلی با ما نداشته. به هر حال تصمیم گرفتیم دوباره به کارمون برگردیم...

۸ نظر ۱۴ تیر ۹۳ ، ۱۶:۳۲

ساعت از 10 شب گذشته بود که موبایلم زنگ خورد. احتمال دادم شاید یکی از داروخونه‌هایی که بهشون شماره داده بودیم، باشه. گوشی رو که پیدا کردم دیدم روش نوشته "دکتر". یعنی چی کار میتونه داشته باشه؟ دکمه سبز رنگ گوشی رو با تردید فشار دادم. صدای سلام دکتر گرمتر از همیشه بود...

۴ نظر ۱۲ تیر ۹۳ ، ۱۲:۰۰

براتون گفته بودم که مدتی هست که جو داروخانه زیاد مناسب نیست و دکتر الکی به هر چیزی گیر میده. توی خونه با همسرم در مورد این وضع داروخانه صحبت کرده بودیم. همسرم معتقد بود که باید هر چه زودتر قبل از اینکه رفتار دکتر نامناسبتر از این بشه خودمون از داروخونه بیایم بیرون ولی من متقاعدش کرده بودم که بهتره تا آخر ماه صبر کنیم و شرایط رو بیشتر بسنجیم. باهم خیلی حرف زدیم ولی هیچ دلیلی برای رفتار عجیب دکتر پیدا نکردیم.ما هر دو نهایت توان خودمون رو برای کار گذاشته بودیم و کوچکترین کم کاری از ما دیده نشده بود. تا امروز همیشه با دکتر و بقیه پرسنل با احترام رفتار کرده بودیم و هیچ اعتراضی هم به شرایط کارمون و حقوقمون نکرده بودیم... 

۲ نظر ۰۶ تیر ۹۳ ، ۱۴:۱۸