خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

اولین جایی که رئیس انجمن ما رو معرفی کرده بود، یه داروخونه نزدیک چهار راه ابوریحان بود. نزدیک ظهر بود که به داروخونه رسیدم. یه نفر که به نظر میومد نسخه پیچ باشه، داشت با یکی از مشتری ها حرف میزد. منتظر موندم تا حرفشون تموم بشه. هنوز حرفشون تموم نشده بود که نسخه پیچ رو به من کرد و از من پرسید امری داشتید؟ نزدیکتر رفتم و گفتم با آقای دکتر کار دارم. نسخه پیچ گفت چند دقیقه منتظر باشید، الان تشریف میارن. اومدن دکتر حدود ده دقیقه طول کشید. تو این مدت روی صندلی نشسته بودم و قفسه ها رو نگاه میکردم. داروخونه خیلی قدیمی بود. قفسه های چوبی و کهنه، حس خوبی به آدم نمیدادند... 

۲۴ نظر ۰۵ آبان ۹۳ ، ۱۴:۲۲

روز اولی که به دنبال کار بودم، واقعا ناامید کننده بود. داشتم به این فکر می افتادم که چه اشتباهی کردیم که از اونجا اومدیم بیرون. ولی وقتی یاد رفتار دکتر می افتادم، این فکر از ذهنم دور میشد و برای پیدا کردن کار، انگیزه بیشتری پیدا میکردم. باید هر چه زودتر کار پیدا میکردم و نشون میدادم که برای کسی که میخواد کار کنه، همه جا کار هست. تو این چند روز شاید به پنجاه تا داروخونه سر زده باشم، ولی هیچکدوم نیازی به من نداشتند. البته چند مورد برخورد بهتری داشتند و ازم شماره تلفن گرفتند تا در صورت نیاز تماس بگیرند ولی من خیلی سریع به کار نیاز داشتم و نمیتونستم منتظر تماس اونها بمونم...

۳ نظر ۰۲ آبان ۹۳ ، ۱۷:۱۵

از همون فردای روزی که از داروخونه اومدیم بیرون، گشتن به دنبال کار رو شروع کردیم. اولین مقصدمون، خیابون هفده شهریور بود. جایی که بیشتر از هر جای دیگه تبریز، توش داروخونه بود. اول خیابون ماشین رو پارک کردم و با توکل به خدا، وارد اولین داروخونه شدم...

۳ نظر ۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۶:۵۵

داستان تفریبا از اردیبهشت ماه امسال شروع شد. درست از همون وقتی که دکتر، متوجه حاملگی همسرم شد. من و همسرم نزدیک 3 سال بود که تو داروخونه کار میکردیم. بیشتر از همه کار میکردیم و شاید کمتر از همه حقوق میگرفتیم. تا حالا نه اعتراضی به شرایطمون کرده بودیم و تقاضای حقوق پول اضافی کرده بودیم. سر ساعت مقرر تو داروخونه بودیم و تا هر ساعتی که دکتر میخواست تو داروخونه میموندیم.  تو این مدتی که تو داروخونه کار میکردیم، تونسته بودیم خیلی از مشکلات داروخونه رو رفع کنیم و نظم خاصی به کارها بخشیده بودیم. همه چیز همینطور ادامه پیدا میکرد و ما هم کم کم به این شغل عادت کرده بودیم. دکتر هم از همه چیز راضی بود. تا وقتی که دکتر فهمید که همسر من حامله است و تا چند ماه دیگه نمیتونه به کار ادامه بده... 

۴ نظر ۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۵:۳۵

اول مهر سال 92 یعنی دقیقا یک سال پیش بود که اولین مطلبم رو تو این وبلاگ نوشتم. روزهای اول، این وبلاگ، صرفا جایی برای نوشتن خاطراتم از روزهای نسخه پیچی بود. چیزی شبیه یک دفتر خاطرات برای روزهایی که موقعیتم عوض شده و دیگه نسخه پیچ نیستم. برای به خاطر آوردن اتفاقات جالبی که تو این سالها تجربه کردم. کم کم با نظرات بسیار امید بخش خوانندگان وبلاگ، رو به رو شدم که من رو به ادامه کار و جدیت بیشتر تو نوشتن ترغیب میکرد. از طریق همین وبلاگ دوستانی رو پیدا کردم که شرایطی مشابه من دارند و با تحصیلات عالیه مشغول کار در داروخونه بودند. با بسیاری از نسخه پیچ ها و داروسازهای کشور آشنا شدم. به مرور این وبلاگ در بسیاری از وبلاگ ها و سایتهای مرتبط لینک شد و هر روز که میگذشت بر تعداد بازدید کنندگان اون اضافه میشد. تو اسفند سال گذشته با اینکه تنها شش ماه از عمر وبلاگ میگذشت، وبلاگ خاطرات نسخه پیچ تو لیست برترین وبلاگهای سال 92 قرار گرفت. وبلاگ خاطرات نسخه پیچ از یه وبلاگ خاطره نویسی به جایی برای انتقال تجربه بین همه کسانی که به نوعی با داروخونه در ارتباط بودند تبدیل شد. جایی که داروسازهای جوان میتونستند با مسائلی که ممکنه تو داروخونه پیش بیاد آشنا بشن. جایی که نسخه پیچها در اون به اظهار نظر می پرداختند و حرفهای دلشون رو میزدند. جایی شد برای کسانی که سوالات بی جوابی در ذهنشون داشتند و میتونستند به راحتی این سوالات رو اینجا مطرح کنند. جایی شد که همه میتونستند، فارغ از مسائل تخصصی و علمی در حالی که از خوندن خاطره ای با مزه لذت می بردند، چیزهایی رو هم یاد بگیرند. و گاهی هم جایی برای یه نسخه پیچ که هیچ جایی برای مطرح کردن حرفهای دلش نداشت...

۷ نظر ۰۱ مهر ۹۳ ، ۱۲:۵۹

کار داروخونه طوری هست که با هر جور آدمی سروکار داره. از دکتر و مهندس و استاد دانشگاه گرفته تا دزد و چاقو کش و معتاد. ما در چهارچوب وظیفه‌ای که داریم، مجبوریم به همه  این‌ها خدمت ارائه کنیم. تنوع شخصیت‌هایی که به داروخانه مراجعه میکنن عملا باعث میشه که رفتار ما هم نسبت به افراد مختلف با هم فرق داشته باشه. مثلا ممکنه به کسی که هزار تومن پول کم داره دارو ندیم ولی به یه نفر دیگه بدون اینکه پولی بده دارو بدیم و مطمئن باشیم که حتما پولش رو میاره. البته همه این تشخیص‌ها مربوط به دکتر هست و ما تو این کارها دخالتی نمی‌کنیم و گاهی هم پیش اومده که تشخیص دکتر اشتباه از آب در اومده. مثلا یادم میاد یه خانمی که بسیار متشخص به نظر می‌رسید، پول همراهش نبود و دکتر با اسرار داروها رو بهش داد که بعدا پولش میاره. حتی شماره کارتش رو داد و گفت که نیازی نیست که دوباره برای دادن پول تشریف بیارید. ولی خانم رفت و خبری ازش نشد...

۳ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۱۸

توی این مدت که تو داروخونه کار کردم، همیشه بعضی از داروها نایاب و یا کمیاب بودند. هیچ‌وقتی نبوده که همه داروها موجود باشند و مریض‌ها به راحتی بتونن داروی مورد نیازشون رو تهیه کنند. این مسئله مربوط به این دو سه سالی که من تو داروخونه کار می‌کردم هم نیست و نسخه پیچ‌هایی هم که سی ساله تو این کار هستند میگن که همیشه اوضاع همینطور بوده و هیچ دوره ای رو به یاد ندارن که سیستم دارویی بدون مشکل باشه. جالب اینجاست که داروهایی که کمیاب میشن معمولا تولید خود ایران هستند و کمیاب بودنشون نمی‌تونه ربطی به تحریم‌ها داشته باشه. بعضا حتی داروهایی پیدا نمیشه که آدم واقعا خندش میگیره...

۵ نظر ۱۴ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۳۸

چند روز پیش روز بزرگداشت زکریای رازی و یا به عبارتی روز داروساز بود. ما هم توی داروخونه یه مراسم کوچیک به مناسبت این روز برگزار کردیم. یکی از پرسنل داروخونه یه جعبه شیرینی گرفته بود که دور هم خوردیم و این روز رو به دکتر تبریک گفتیم. یکی از خانم‌ها هم برای دکتر کادو گرفته بود. در حالی که داشتم شیرینی می‌خوردم به این نکته فکر می‌کردم که این روز واقعا روز چه کسی هست؟ کسانی که تو دانشگاه رشته داروسازی خوندن؟ کسانی که داروها رو از شرکت‌های پخش میخرن و با 20 یا 30 درصد سود به مریض‌ها می‌فروشن؟ کسانی که دستورهایی که پزشک‌ها تو نسخه نوشتن رو با خطی خواناتر روی جعبه داروها منتقل می‌کنن؟ ولی نه. هیچکدوم از اینها نمی‌تونن یه داروساز واقعی باشند. داروساز اون کسی هست که شب و روز زحمت می‌کشه، آزمایش می‌کنه، تحقیق می‌کنه، مطالعه می‌کنه تا بتونه دارویی بسازه که یکی از دردهای ما رو تسکین بده...



۹ نظر ۱۰ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۲۳

یکی از سنت‌های زیبای ماه رمضان افطاری دادن هست. توی این ماه خانواده‌ها این فرصت رو پیدا می‌کنند که به بهانه افطاری هم که شده در کنار هم باشند و از برکات این ماه بتونن نهایت استفاده رو ببرن. اما از اونجایی که ما موقع اذان تو داروخونه باید باشیم، از نعمت افطاری دادن و افطاری خوردن تا حد زیادی محروم هستیم. موقع اذان که میشه با یه لیوان شیر و دو تا خرما افطار می‌کنیم و سعی می‌کنیم تو این لحظات ملکوتی به خدمت خلق بپردازیم که به نظر من از بزرگترین عبادات هست. ولی با این همه حضور ما توی داروخونه و خدمت به خلق نمی‌تونه ما رو از لذت افطاری دادن و افطاری خوردن محروم کنه. به خاطر همین هست که تصمیم گرفتیم هر یک از پرسنل داروخونه یه روز زحمت افطاری رو بکشه. اینطور شد که یه مسابقه ناخواسته بین پرسنل برای درست کردن بهترین افطاری به وجود اومد...


۱۲ نظر ۰۵ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۲۹

یکی از کارهای سختی که به عهده نسخه‌پیچ ها هست شمردن قرص‌ها و کپسول‌هاست. بیشتر داروهای خارجی به صورتی ورقی نیستند و معمولا داخل یه قوطی پلاستیکی ریخته میشن. این قوطی‌ها حاوی صد، نود و یا شصت قرص هستند. ولی از اونجایی که دکترها معمولا به تعداد این بسته‌بندی ها آگاه نیستند، معمولا مجبوریم پلمپ این قوطی‌ها رو باز کنیم و به تعدادی که دکتر توی نسخه نوشته به مریض بدیم. البته خیلی‌ها معتقند که این کار اصولا درست نیست و محصولات پلمپ شده نباید توسط داروخونه باز بشه. دلایل مختلفی هم برای این مسئله دارند. مثلا اینکه اگه مشتری نتونه قوطی اصلی داروش رو ببینه، نمیتونه از اصل بودن اون اطمینان حاصل کنه و یا اینکه نمی‌تونه تاریخ انقضای اون رو تشخیص بده. اما مهمترین دلیل این مخالفت شاید از نظر بهداشتی باشه. این قرص‌ها در حین شمردن با دست افراد تماس پیدا میکنه و این از نظر بهداشتی درست نیست و شاید حتی قرصی موقع شمردن به زمین بیوفته و نسخه‌پیچ برای اینکه مورد سرزنش قرار نگیره همون رو برداره و به مریض بده. ولی به هر حال شمردن قرص کاری هست که اجتناب از اون ممکن نیست و داروخونه‌ها چاره ای جز این کار ندارند...

۷ نظر ۲۰ تیر ۹۳ ، ۱۸:۳۹