خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کار در داروخانه» ثبت شده است

توی داروخونه شبانه روزی که کار کنی هر روز چیزهایی میشنوی که برات تازگی داره. هر روز مراجعینی هستند که چیزهای عجیبی ازت میخوان. توی داروخونه قبلی که بودم اسم خیلی از این چیزها رو نشنیده بودم. چیزهایی مثل فین گیر، شورت آموزشی، شیر دوش یا خیلی چیزهایی دیگه که الان تو داروخونه داریم. خیلی از چیزهایی هم میخوان که ما نداریم. مثلا یکی اون روز نصف شب رنگ مو میخواست، یا اونیکی که چیزی برای گرفتن موشهای مغازش میخواست. بعضی ها هم هستند که داروخونه رو با جاهای دیگه اشتباهی میگرین و چیزهایی که میخوان که به فکر آدم هم نمیرسه...

۱۴ نظر ۲۱ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۵۳

همیشه فکر میکردم نسخه پیچهایی که تو داروخونه های بزرگ شهر کار میکنن، خیلی خوش به حالشون هست. روپوش های تر و تمیز و مرنب، کامپیوتر های آخرین مدل، صندلیهای گردون با کلاس، خلاصه همه چیز این داروخونه ها برام جذاب بود. از همه جالبتر سیستم نوبت دهی این داروخونه ها که باعث میشه همه آروم سر روی صندلی بشینن و منتظر رسیدن نوبتشون باشن. مثل داروخونه ما نیست که مریضها مرتب نق میزنن که پس نسخه من چی شد. همبشه فکر میکردم اگه قراره آدم نسخه پیچ باشه، کاش تو همچین داروخونه ای کار کنه. حقوقش هم حتما خیلی بیشتر هست...

۱۳ نظر ۲۸ دی ۹۳ ، ۱۴:۲۸

چند سال پیش بود که تو یکی از بخشهای خبری، گزارشی رو در مورد داروخونه های شبانه روزی دیده بودم. تو این گزارش، چند ساعت بعد از نصف شب به سراغ داروخونه های شبانه روزی رفته بودند و دیده بودند که همگی تعطیل هستند. اون زمان خیلی از این کار داروخونه ها متعجب شده بودم و از اینکه چرا نظارتی روی این داروخونه ها وجود نداره ناراحت شدم. ولی الان که تو یکی از همین داروخونه ها مشغول کار هستم، نظر متفاوتی دارم...

۱۴ نظر ۱۲ آذر ۹۳ ، ۱۵:۰۹

چند دقیقه ای به ساعت 4 مونده بود که به بیمارستان رسیدیم. بلافاصله کارهای پذیرش خانم رو شروع کردم تا شاید بتونم، سر موقع به داروخونه برسم. همسرم تو اورژانس منتظر اومدن دکتر بود و من جلوی پذیرش قدم میزدم. هر چند دقیقه یک بار به گوشی همسرم زنگ میزدم و خبر میگرفتم. ساعت از 4 گذشته بود و هنوز خبری از دکتر نبود. دیگه مطمئن بودم که نمیتونم سر موقع به داروخونه برسم...

۱۶ نظر ۰۷ آذر ۹۳ ، ۲۳:۴۴

بیمه های مختلف هر ماهه، نسخه داروخونه ها رو مورد بررسی قرار میدن و همیشه به بهانه های مختلف، مبالغی رو تحت عنوان کسورات، از مبلغ درخواستی داروخونه کسر میکنن. یکی از اصلی ترین ردیفهای کسورات داروخونه ها، مربوط به نسخه هایی میشه که به نوعی مخدوش به حساب میان. طبق مقررات بیمه، اگه پزشکی نسخه رو قلم خورد کرده باشه، باید پشت صفحه در مورد اون توضیح بده و مهر و امضا کنه، وگرنه این قلم خوردگی دستکاری نسخه به حساب میاد و موجب کسورات میشه. به خاطر همین موضوع هست که داروخونه ها به کوچکترین قلم خوردگی توی نسخه ایراد میگیرن. بعضی وقتها این ایراد گرفتن ها از طرف مریضها بد تعبیر میشه و باعث به وجود اومدن سوی تفاهم هایی میشه که هر دو طرف رو ناراحت میکنه...

۱۱ نظر ۰۴ آذر ۹۳ ، ۱۴:۱۵

یکی از مشکلاتی که داروخونه ها با اون مواجه هستند، مشکل پول خرد هست. البته این مشکل مختص به داروخونه ها نیست و بسیاری از اصناف مختلف همین مشکل رو دارند. هر کدوم از این اصناف راه متفاوتی برای حل این مشکل ابداع کردند. مثلا سوپر مارکت ها، به جای پول خرد آدامس و شکلات  به مردم میدن. میوه فروش ها هم ترازو رو طوری تنظیم میکنن که نیازی به پول خرد نداشته باشن . داروخونه ها هم روشهای مخصوص خودشون رو برای مقابله با این مشکل دارند. معمولترین کالایی که تو داروخونه ها به جای پول خرد داده میشه، چسب زخم هست. قرصهای سرماخوردگی، استامینوفن و آنتی هیستامین هم تو داروخونه ها به جای پول خرد استفاده میشه. خیلی از مشتریها بدون اینکه اعتراضی بکنند این کالاها رو به جای پول خرد می پذیرند. ولی خیلی ها هم هستند که به هیچ وجه حاضر نیستند این کالاها رو به جای پول قبول کنند...

۹ نظر ۳۰ آبان ۹۳ ، ۱۴:۲۰

چند دقیقه ای به ساعت چهار و نیم مونده بود که به داروخونه رسیدم. مرد میانسالی که دو ساعت پیش با من در مورد حقوق و شرایط داروخونه صحبت کرده بود، تنها پشت پیشخون نشسته بود. تا منو دید از جاش بلند شد و با یک سلام گرم از من استقبال کرد... 

۵ نظر ۰۸ آبان ۹۳ ، ۰۲:۴۹

از همون فردای روزی که از داروخونه اومدیم بیرون، گشتن به دنبال کار رو شروع کردیم. اولین مقصدمون، خیابون هفده شهریور بود. جایی که بیشتر از هر جای دیگه تبریز، توش داروخونه بود. اول خیابون ماشین رو پارک کردم و با توکل به خدا، وارد اولین داروخونه شدم...

۳ نظر ۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۶:۵۵

داستان تفریبا از اردیبهشت ماه امسال شروع شد. درست از همون وقتی که دکتر، متوجه حاملگی همسرم شد. من و همسرم نزدیک 3 سال بود که تو داروخونه کار میکردیم. بیشتر از همه کار میکردیم و شاید کمتر از همه حقوق میگرفتیم. تا حالا نه اعتراضی به شرایطمون کرده بودیم و تقاضای حقوق پول اضافی کرده بودیم. سر ساعت مقرر تو داروخونه بودیم و تا هر ساعتی که دکتر میخواست تو داروخونه میموندیم.  تو این مدتی که تو داروخونه کار میکردیم، تونسته بودیم خیلی از مشکلات داروخونه رو رفع کنیم و نظم خاصی به کارها بخشیده بودیم. همه چیز همینطور ادامه پیدا میکرد و ما هم کم کم به این شغل عادت کرده بودیم. دکتر هم از همه چیز راضی بود. تا وقتی که دکتر فهمید که همسر من حامله است و تا چند ماه دیگه نمیتونه به کار ادامه بده... 

۴ نظر ۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۵:۳۵

اول مهر سال 92 یعنی دقیقا یک سال پیش بود که اولین مطلبم رو تو این وبلاگ نوشتم. روزهای اول، این وبلاگ، صرفا جایی برای نوشتن خاطراتم از روزهای نسخه پیچی بود. چیزی شبیه یک دفتر خاطرات برای روزهایی که موقعیتم عوض شده و دیگه نسخه پیچ نیستم. برای به خاطر آوردن اتفاقات جالبی که تو این سالها تجربه کردم. کم کم با نظرات بسیار امید بخش خوانندگان وبلاگ، رو به رو شدم که من رو به ادامه کار و جدیت بیشتر تو نوشتن ترغیب میکرد. از طریق همین وبلاگ دوستانی رو پیدا کردم که شرایطی مشابه من دارند و با تحصیلات عالیه مشغول کار در داروخونه بودند. با بسیاری از نسخه پیچ ها و داروسازهای کشور آشنا شدم. به مرور این وبلاگ در بسیاری از وبلاگ ها و سایتهای مرتبط لینک شد و هر روز که میگذشت بر تعداد بازدید کنندگان اون اضافه میشد. تو اسفند سال گذشته با اینکه تنها شش ماه از عمر وبلاگ میگذشت، وبلاگ خاطرات نسخه پیچ تو لیست برترین وبلاگهای سال 92 قرار گرفت. وبلاگ خاطرات نسخه پیچ از یه وبلاگ خاطره نویسی به جایی برای انتقال تجربه بین همه کسانی که به نوعی با داروخونه در ارتباط بودند تبدیل شد. جایی که داروسازهای جوان میتونستند با مسائلی که ممکنه تو داروخونه پیش بیاد آشنا بشن. جایی که نسخه پیچها در اون به اظهار نظر می پرداختند و حرفهای دلشون رو میزدند. جایی شد برای کسانی که سوالات بی جوابی در ذهنشون داشتند و میتونستند به راحتی این سوالات رو اینجا مطرح کنند. جایی شد که همه میتونستند، فارغ از مسائل تخصصی و علمی در حالی که از خوندن خاطره ای با مزه لذت می بردند، چیزهایی رو هم یاد بگیرند. و گاهی هم جایی برای یه نسخه پیچ که هیچ جایی برای مطرح کردن حرفهای دلش نداشت...

۷ نظر ۰۱ مهر ۹۳ ، ۱۲:۵۹