چند دقیقه ای به ساعت چهار و نیم مونده بود که به داروخونه رسیدم. مرد میانسالی که دو ساعت پیش با من در مورد حقوق و شرایط داروخونه صحبت کرده بود، تنها پشت پیشخون نشسته بود. تا منو دید از جاش بلند شد و با یک سلام گرم از من استقبال کرد...
چند دقیقه ای به ساعت چهار و نیم مونده بود که به داروخونه رسیدم. مرد میانسالی که دو ساعت پیش با من در مورد حقوق و شرایط داروخونه صحبت کرده بود، تنها پشت پیشخون نشسته بود. تا منو دید از جاش بلند شد و با یک سلام گرم از من استقبال کرد...
اولین جایی که رئیس انجمن ما رو معرفی کرده بود، یه داروخونه نزدیک چهار راه ابوریحان بود. نزدیک ظهر بود که به داروخونه رسیدم. یه نفر که به نظر میومد نسخه پیچ باشه، داشت با یکی از مشتری ها حرف میزد. منتظر موندم تا حرفشون تموم بشه. هنوز حرفشون تموم نشده بود که نسخه پیچ رو به من کرد و از من پرسید امری داشتید؟ نزدیکتر رفتم و گفتم با آقای دکتر کار دارم. نسخه پیچ گفت چند دقیقه منتظر باشید، الان تشریف میارن. اومدن دکتر حدود ده دقیقه طول کشید. تو این مدت روی صندلی نشسته بودم و قفسه ها رو نگاه میکردم. داروخونه خیلی قدیمی بود. قفسه های چوبی و کهنه، حس خوبی به آدم نمیدادند...
از همون فردای روزی که از داروخونه اومدیم بیرون، گشتن به دنبال کار رو شروع کردیم. اولین مقصدمون، خیابون هفده شهریور بود. جایی که بیشتر از هر جای دیگه تبریز، توش داروخونه بود. اول خیابون ماشین رو پارک کردم و با توکل به خدا، وارد اولین داروخونه شدم...
کار داروخونه طوری هست که با هر جور آدمی سروکار داره. از دکتر و مهندس و استاد دانشگاه گرفته تا دزد و چاقو کش و معتاد. ما در چهارچوب وظیفهای که داریم، مجبوریم به همه اینها خدمت ارائه کنیم. تنوع شخصیتهایی که به داروخانه مراجعه میکنن عملا باعث میشه که رفتار ما هم نسبت به افراد مختلف با هم فرق داشته باشه. مثلا ممکنه به کسی که هزار تومن پول کم داره دارو ندیم ولی به یه نفر دیگه بدون اینکه پولی بده دارو بدیم و مطمئن باشیم که حتما پولش رو میاره. البته همه این تشخیصها مربوط به دکتر هست و ما تو این کارها دخالتی نمیکنیم و گاهی هم پیش اومده که تشخیص دکتر اشتباه از آب در اومده. مثلا یادم میاد یه خانمی که بسیار متشخص به نظر میرسید، پول همراهش نبود و دکتر با اسرار داروها رو بهش داد که بعدا پولش میاره. حتی شماره کارتش رو داد و گفت که نیازی نیست که دوباره برای دادن پول تشریف بیارید. ولی خانم رفت و خبری ازش نشد...
چند روز پیش روز بزرگداشت زکریای رازی و یا به عبارتی روز داروساز بود. ما هم توی داروخونه یه مراسم کوچیک به مناسبت این روز برگزار کردیم. یکی از پرسنل داروخونه یه جعبه شیرینی گرفته بود که دور هم خوردیم و این روز رو به دکتر تبریک گفتیم. یکی از خانمها هم برای دکتر کادو گرفته بود. در حالی که داشتم شیرینی میخوردم به این نکته فکر میکردم که این روز واقعا روز چه کسی هست؟ کسانی که تو دانشگاه رشته داروسازی خوندن؟ کسانی که داروها رو از شرکتهای پخش میخرن و با 20 یا 30 درصد سود به مریضها میفروشن؟ کسانی که دستورهایی که پزشکها تو نسخه نوشتن رو با خطی خواناتر روی جعبه داروها منتقل میکنن؟ ولی نه. هیچکدوم از اینها نمیتونن یه داروساز واقعی باشند. داروساز اون کسی هست که شب و روز زحمت میکشه، آزمایش میکنه، تحقیق میکنه، مطالعه میکنه تا بتونه دارویی بسازه که یکی از دردهای ما رو تسکین بده...
امروز دومین روزی هست که به دنبال کار هستیم. این چند روزی که بیکار بودیم، جزء سخترین روزهای زندگی بود. روزهایی طولانی و غیرقابل تحمل. هر چه زودتر باید فکری میکردیم و از این وضع رها میشدیم. امروز هم مثل دیروز بعد از خوردن صبحانه از خونه زدیم بیرون. چند جایی بود که در نظر داشتیم امروز به اونها سر بزنیم...
برای همه ما زمانهایی هست که دوست داریم پیش عزیزانمون باشیم. روزهایی مثل تولد، سالگرد ازدواج، روز مادر، روز پدر، شب یلدا و ...
ولی شغلهایی هست که همچین اجازهای رو ما نمیدن. یکی از این شغلها، کار تو داروخونه هست که تعطیلی بردار نیست. در این مدت که تو داروخونه کار کردم، خیلی از روزها و شبهایی که بیشتر مردم در کنار خانواده خودشون هستند، ما تو داروخونه مشغول کار بودیم و تو این مدت، کم کم به این سبک زندگی عادت کردیم. همین چند هفته پیش بود که تو داروخونه برای یکی از همکاران تولد گرفتیم و خیلی خوش گذشت. یا همین چند شب پیش که شب میلاد امام علی بود و یکی از همکاران شیرینی گرفته بود و همه در کنار هم نوش جان کردیم. ولی امروز برای یکی از همکاران شرایطی پیش اومده بود که هیچ جور نمیتونست تو داروخونه دوام بیاره...
دکترها معمولا بدخط هستند. این یه قانون کلی هست. دکترهای خوش خط بسیار اندک و انگشت شمار هستند. دکترها برای بدخط بودنشون دلایلی مختلفی دارن. یکی از اون دلایل سرعت و در واقع عجله در نوشتن نسخه هست. دلیل دیگهای هم که بعضی از پزشکان عنوان میکنند این هست که دوست ندارن مریض خودش بتونه نسخهی خودش رو بخونه. دلایل مختلفی هم برای این کارشون دارند. ولی یکی از دکترها تو تبریز هست که دلیل جالبتری برای بدخط نوشتن داره.
داشتم قیمت میزدم که متوجه شدم دکتر تو اتاقش با یه خانم و آقایی حرف میزنه. گوشهام رو که تیز کردم متوجه شدم که قراره به زودی یه نفر به جمع داروخونه اضافه بشه. پسر جوانی که ظاهرا دانشجو بود به همراه خواهرش که پزشک عمومی بود داشتن با دکتر حرف میزدن. پسره از ساعات کاری و روزهایی که باید تو داروخونه باشه میپرسید. ظاهرا بعضی روزها کلاس داشت و نمیتونست بیاد. خواهرش داشت ازش تعریف میکرد و سفارش میکرد که هواشو داشته باشین و نسخه پیچی رو بهش یاد بدید. به داداشش هم سفارش میکرد که حواسش رو خوب جمع کنه و سعی کنه تو مدت کمی نسخهپیچی رو خوب یاد بگیره. دکتر هم داشت بهشون شرایط رو یاد آوری میکرد و میگفت که تا یک ماه باید آزمایشی ( و البته بدون حقوق) کار کنی تا ببینیم چی میشه. بعد پسره پرسید که از کی باید شروع کنم و دکتر گفت که از همین الان میتونی شروع کنی. پسره با اینکه که انتظارش رو نداشت، ولی رفت و از ماشین، وسایلش رو آورد و با اشتیاق تمام وارد داروخونه شد...
مدتی هست که شربت لیسکانتین کمیاب شده. یکی دو ماهی هست که ما هم این شربت رو تموم کردیم و نسخههامون رو جواب میکنیم. امروز بالاخره بعد از مدتها 6 تا شربت لیسکانتین تو دو تا فاکتور جدا بهمون دادن. پنج تا از این شربتها تو یه فاکتور به قیمت 37هزار تومن و یکی از اونها هم توی یه فاکتور دیگه بود به قیمت 72هزار تومن! شربتها عین هم بودند. یه شکل، به همون اسم و از یک برند...