خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

توی این روزهای پایانی سال، وضعیت داروخونه حسابی به هم خورده. داروخونه شبانه روزی ما این روزها تحولات مهمی رو تجربه میکنه و شاید این تحولات توی سال جدید هم ادامه داشته باشه...

۴ نظر ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۵۰

 قبلا هم براتون گفته بودم که داروخونه ما با یکی از داروخونه های این حوالی مشکل داره و با هم دشمنی میکنن.این دشمنی برمیگرده به اوایل تاسیس داروخونه ما. تا قبل از اون موقع این داروخونه که توی طبقه همکف یکی از شلوغترین ساختمانهای پزشکان این حوالی واقع شده تا پاسی از شب باز بود و تا جایی که در توان داشت به ملت خدمت میکرد. این روند ادامه داشت تا زمانی که داروخونه شباروزی ما افتتاح میشه...

۲ نظر ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۱۴:۰۴

چند روزی هست که شیوع آنفولانزا در تبریز دهن به دهن میچرخه. یکی میگه آنفولانزای خوکی اومده. اونیکی میگه خوکی نیست، مرغی هست. بعضی ها هم که حرف از ابولا و کشته شدن ده ها نفر از این مریضی میزنن. خلاصه اینکه آنفولانزا و ابولا، این روزها تو تبریز شده نقل محافل و مجالس و هر کسی دانسته و نداسته حرفی در این مورد میزنه. شبکه های اجتماعی هم که مثل همیشه در این موارد فعالیت خوبی دارند و ثانیه به ثانیه خبرهای جدیدی از آمار کشته ها اعلام میکنند. مدارس هم بیکار نشستن و برای پیشگیری از شیوع آنفولانزا بین بچه ها تمهیداتی اندیشدند که قابل توجه هست. داروخونه ما هم برای اینکه بتونه نهایت بهره رو از این شایعه ببره، اقداماتی انجام داده که در نوع خودش کم نظیر هست...

۱۴ نظر ۰۲ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۰۵