خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «الکل» ثبت شده است

توی داروخونه شبانه روزی که کار کنی هر روز چیزهایی میشنوی که برات تازگی داره. هر روز مراجعینی هستند که چیزهای عجیبی ازت میخوان. توی داروخونه قبلی که بودم اسم خیلی از این چیزها رو نشنیده بودم. چیزهایی مثل فین گیر، شورت آموزشی، شیر دوش یا خیلی چیزهایی دیگه که الان تو داروخونه داریم. خیلی از چیزهایی هم میخوان که ما نداریم. مثلا یکی اون روز نصف شب رنگ مو میخواست، یا اونیکی که چیزی برای گرفتن موشهای مغازش میخواست. بعضی ها هم هستند که داروخونه رو با جاهای دیگه اشتباهی میگرین و چیزهایی که میخوان که به فکر آدم هم نمیرسه...

۱۴ نظر ۲۱ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۵۳

توی این مدت که تو داروخونه کار کردم، همیشه بعضی از داروها نایاب و یا کمیاب بودند. هیچ‌وقتی نبوده که همه داروها موجود باشند و مریض‌ها به راحتی بتونن داروی مورد نیازشون رو تهیه کنند. این مسئله مربوط به این دو سه سالی که من تو داروخونه کار می‌کردم هم نیست و نسخه پیچ‌هایی هم که سی ساله تو این کار هستند میگن که همیشه اوضاع همینطور بوده و هیچ دوره ای رو به یاد ندارن که سیستم دارویی بدون مشکل باشه. جالب اینجاست که داروهایی که کمیاب میشن معمولا تولید خود ایران هستند و کمیاب بودنشون نمی‌تونه ربطی به تحریم‌ها داشته باشه. بعضا حتی داروهایی پیدا نمیشه که آدم واقعا خندش میگیره...

۵ نظر ۱۴ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۳۸