خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

سیزده بدر

يكشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۵۳ ب.ظ

یکی از مهترین سختی های کار کردن توی داروخونه شبانه روزی اینه که توی روزهای خاص، که معمولا همه تعطیل هستند، مجبوری باز هم توی داروخونه باشی. یکی از خاصترین روزهای ما ایرانی ها، روز سیزده به در هست که سعی میکنیم توی این روز خودمون رو از چهار دیواریها آزاد کنیم و به آغوش طبیعت برگردیم...

دیگه از دارو و داروخونه خسته شده بودم. مخصوصا از کار کردن توی روزهایی که همه مردم کنار خانوادشون هستند. توی این مدت که توی داروخونه شبانه روزی کار میکردم، همه تعطیلات رسمی رو توی داروخونه بودم. از عاشورا گرفته تا روز اول نوروز. مدتی بود که کار کردن توی روز سیزده حسابی فکرم رو مشغول کرده بود. اصلا دوست نداشتم این روز رو هم مثل بقیه مناسبتها دور از خانواده باشم. شاید یکی از دلایلم برای بیرون اومدن از اون داروخونه، همین مسئله بود. به هر نحوی که بود باید روز سیزده خودم رو به آغوش طبیعت میرسوندم. همینطور هم شد و با استعفا از داروخونه شبانه روزی تونستم روز سیزده رو بدر کنم و کنار خانواده باشم. احتمالا با  نبودن من روز سیزده آقا و خانم دکتر هم خراب شده بود و مجبور شدن توی داروخونه باشن. به هر حال روز سیزده خوبی بود و قبل از تاریک شدن هوا وسایلمون رو جمع کردیم و به خونه برگشتیم. اونقدر از کار کردن بدون تعطیلی خسته شده بودم که دوست داشتم قبل از پیدا کردن کار جدید، یه مدتی با خانواده مسافرت بریم و خستگی بدر کنیم. مخصوصا که بعد از تعطیلات عید مشهد حسابی خلوت میشه. ولی انگار آقا دعوتمون نکرده بود و استراحت کردن قسمت ما نبود...

حدود ساعت 8 شب روز سیزده بود که تلفن همسرم زنگ خورد. شمارش برامون آشنا نبود. همسرم با کنجکاوی دکمه سبز گوشی رو فشار داد و تلفن رو به گوشش برد.

-بله، بفرمایید، سلام آقای دکتر، خوب هستید؟

فکر کردم، دکتر داروخونه ما هست که زنگ زده و از من میخواد که دوباره به داروخونه برگردم. شاید سیزده بهشون خیلی سخت گذشته بود که غرورشون رو شکستن و زنگ زدن. ولی چرا به گوشی خانمم زنگ زدن؟ شاید روشون نشده مستقیم به خودم زنگ بزنن! ولی ادامه صحبتهای همسرم حدس منو تائید نمیکرد.

حتما میدونید که قبل از این داروخونه شبانه روزی من و همسرم با هم توی یه داروخونه کار میکردیم که به دلیل زایمان خانم و مشکلاتی که پیش اومد هر دو از اون داروخونه اومدیم بیرون. طبقه پنجم همون ساختمون یه داروخونه دیگه هم بود که با داروخونه ما روابط خوبی داشت و  با هم بده بستون دارو داشتند. همین رفت و آمدها باعث شده بود که صاحب اون داروخونه از ما دو تا شناخت خوبی داشته باشه و همیشه میگفت که دوست دارم پرسنل خوبی مثل شما داشته باشم. ظاهرا قبل از عید خانمی که توی داروخونش کار میکرد تسویه کرده بود و رفته بود. اون هم به فکرش ما دو تا رسیده بودیم.

اولش توی تلفن از دخترمون پرسید. گفت اسمش رو چی گذاشتید؟ الان چند ماهه شده؟ و از این حرفها. کم کم رفت سر اصل مطلب و از رفتن پرسنلش گفت. میگفت که با توجه به شناختی که از شما داشتم اول از همه به ذهنم شما رسیدید. از وضعیت من پرسید و گفت که من دوست دارم کارم رو گسترش بدم و به همین خاطر به دو نفر نیاز دارم، بهترین حالت این هست که شما دو تا با هم باشید و بتونید کارهای هم رو پوشش بدید. وقتی فهمید که من هم بیکار هستم، برای باهم بودنمون خیلی اصرار میکرد. میگفت با توجه به اینکه شما آقا و خانم هستید، توی تقسیم کار باهم دچار مشکل نمیشید و  این خیلی مهم هست. گفت میدونم دخترتون کوچیک هست و نیاز به مراقبت داره و اولویت شما هم حتما دخترتون هست. میتونید روی این پیشنهاد خوب فکر کنید و تا فردا به من جواب بدید.

نظرات  (۱۰)

یه چیز دیگه مواظب باش اون دکتر اولی که باهاش کار میکردی وقتی بفهمه رفتی داروخونه کناریش مطمئن باش زیرابتو میزنه دیدم که میگما صددرصد مطمئن باش این کارو میکنه
پاسخ:
اونکه حتما اینکار رو میکنه. البته اگه به حرف اون بود که دکتر ما رو برای کار تو داروخونش انتخاب نمیکرد. خودش میدونه که اون دکتر با ما مشکل داره.
سلام دوست عزیزم از اینکه سریع شاغل شدی خوشحالم ولی ی پیشنهاد
جننننننننننننننننننننننننننننننننگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ اول به از صلح اخر
با تجربه دو بار قبلی به نظر من همین اول بشینید رک و پوست کنده با هم حرفاتون رو بزنید
1.حقوق2.بیمه دومی از اولی مهمترها
پاسخ:
سلام دوست همیشگی. ممنون از پیشنهاد شما. واقعا همینطور هم هست. ولی یه نکته ای هم هست که مذاکره رو سخت میکنه. سفت و سخت گرفتن موضوع باعث میشه طرف پس بزنه. چند مدت پیش یکی از نسخه پیچهای با تجربه دنبال کار بود و یه داروخونه هم شدیدا بهش نیاز داشت. این آقا اونقدر از حقوق و بیمه و مرخصی و پایان کار و قرارداد و حق فرزند و عیدی و ... گفت که داروخونه گفت اصلا نمیخوام. این هنوز نیومده داره برای من شرط و تبصره میاره!
با سلام
 عرض تبریک به مناسبت اینکه این وبلاگ به  عنوان  یکی از وبلاگ های برتر سال 93 شناخته شد.
 ان شا الله موفقیت های شما ادامه داشته باشد
یا علی

پاسخ:
سلام...ممنون از لطف شما. امیدوارم شما هم در تمام مراحل زندگی موفق و سربلند باشید.

خدا رو شکر که موقعیت بهتری براتون فراهم شده یک سوال داروخونه هایی که کار کردید منظم براتون بیمه رد میکنند یا سعی میکنند از زیرش در برند

پاسخ:
متاسفانه کارفرماهایی که من باهاشون کار کردم همه به نوعی میخوان این قضیه بیمه رو دور بزنن. قانون هم انواع راه های فرار رو براشون فراهم کرده. معمولترین روش دور زدن حق بیمه اینه که به جای 30 روز مثلا 10 روز بیمه بریزن. یه بار رفته بودم بیمه، مسئولش میگفت ما با بقالی، نانوا و غذاخوری مشکلی نداریم. ولی امان از دست این دکتر جماعت. خوب راه دور زدن قوانین رو میدونن. هیچکی هم چیزی نمیتونه بهشون بگه!
۱۸ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۳۹ فروهر وَ فرداد
دیدی که خدا نزاشت یروزم بیکار بمونی...دیدی که خودتم بخوای خدا نمیزاره روزی دخترت قصر در بره

ازین ببعدشم توکل به خدا.....
پاسخ:
خدا رو شکر. همون طور که فرمودید روزی رسون خداست و فقط وسیله هاست که عوض میشن. ظاهرا روزی من هم انتقال پیدا کرده.

خدارو شکر خیلی خوب شد تبریک می گم

پاسخ:
ممنونم دوست عزیز. امیدوارم همیشه سالم و سرفراز باشید.
خوشحالم که برا پیدا کردن کار جدید اذیت نشدید
پاسخ:
پیدا کردن کار در این وضعیت نا مطلوب اقتصادی واقعا مساله مهمی هست. هر چند این شغل زیاد مطلوب من نیست ولی بایدخدا رو شاکر بود چرا که خیلی از تحصیل کرده ها هستند که حتی داشتن همچین شغلی هم براشون میسر نشده و از بیکاری رنج میبرند. امیدوارم شرایط مملکتمون به زودی بهبود پیدا کنه و رونق گرفتن چرخهای اقتصادی همه مردم در رفاه و آسایش زندگی کنند.
چو ایزد ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری
پاسخ:
امیدوارم بتونیم شاکر این همه لطف و رحمت پرودگار باشیم.
سلام سال نو مبارک 
چقدر خوشحالم که روزی رسون از نیت خوب شما با خبر بود و نذاشت اب تو دل شما مرد این کونوا ه تکون بخوره .
شاد و پرانرژی و سلامت باشید الهی آمین در کنار خانواده 
پاسخ:
سلام. سال نو شما هم مبارک. امیدوارم توی این سال همه به آرزوهای زیباشون برسن.

۱۶ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۳۵ ✿✿ یاشل ✿✿
ای ول .پس کار جدید مبارک.ایشالا براتون خیر و برکت بیشتر داشته باشه و موفق بشید
خدا روزی رسونه بنده هاشه
پاسخ:
ممنون. امیدوارم همونطور که فرمودید این کار پر خیر و برکت باشه و از این داروخونه به کار اصلی و واقعی خودم منتقل بشم. دیگه دوست ندارم تو داروخونه کار کنم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">