خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نسخه پیچ» ثبت شده است

     دوستای عزیز سلام. خیلی از دوستان که به من محبت دارن، تو پیامهاشون مینویسن که چرا دیگه نمی نویسی، کجایی، چی کار میکنی و از این حرفها. راستش اینه که پنج سال پیش که نوشتن این وبلاگ رو شروع کردم، وقت آزاد زیادی داشتم، نیمه وقت کار میکردم و شرایط کارم تو داروخونه طوری بود که بیشتر پشت کامپیوتر بودم و توی وقتهای بیکاری میتونستم مطلب بنویسم. ولی الان دیگه شرایطم خیلی عوض شده، الان صبح ساعت 9 میرم داروخونه حدود ساعت یک بعد از ظهر برمیگردم خونه و یه ناهاری میخورم و نمازی میخونم و دوباره از ساعت 3 تا 10 شب تو داروخونه هستم. تازه اگه داروخونه شلوغ نباشه و بتونیم ساعت 10 ببندیم. به همین خاطر اصلا وقت نمیکنم. بابت این موضوع از همتون معذرت میخوام. ولی هر چند وقت یه بار اینجا میام و همه نظرها رو یکی یکی میخونم و تا جایی که بتونم جواب میدم...

۱۱ نظر ۲۳ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۲۳

چند روز پیش بود که توی یکی از پیامهای خصوصی که برام گذاشته بودن، یکی از نسخه پیچ‌ها داستان نسخه پیچ شدنش رو برام فرستاده بود. داستانی که بی شباهت به داستان من نبود. یک تحصیل کرده دانشگاهی که مجبور شده بود توی یکی از داروخانه‌ها نسخه پیچی کنه. حرفهای این دوستمون که توی این پیام نوشته بود بسیار دلنشین و در عین حال دردناک بود. حیفم اومد که تنها خواننده‌ی این متن دلنشین من باشم و از ایشون خواستم که در صورتی که رضایت داشته باشن، این داستان رو توی وبلاگ انتشار بدم. متنی که توی ادامه مطلب می‌خونید عینا نوشته شده‌ی ایشون هست. فقط بعضی از اسمهای خاص به درخواست خودشون عوض شدن...

۲۹ نظر ۲۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۲۰

چند دقیقه ای به ساعت 4 مونده بود که به بیمارستان رسیدیم. بلافاصله کارهای پذیرش خانم رو شروع کردم تا شاید بتونم، سر موقع به داروخونه برسم. همسرم تو اورژانس منتظر اومدن دکتر بود و من جلوی پذیرش قدم میزدم. هر چند دقیقه یک بار به گوشی همسرم زنگ میزدم و خبر میگرفتم. ساعت از 4 گذشته بود و هنوز خبری از دکتر نبود. دیگه مطمئن بودم که نمیتونم سر موقع به داروخونه برسم...

۱۶ نظر ۰۷ آذر ۹۳ ، ۲۳:۴۴

یه عده از راننده ها هستند که کارشون جابه جا کردن مریضهای باکوئی هست. این راننده ها علاوه بر اینکه مریضها رو اینور و اونور میبرند، به همراه مریض به مطب و آزمایشگاه و داروخونه مراجعه میکنند که خدای نکرده کسی سر این میهمانها کلاه نذاره. این راننده ها برای اینکارشون که بهش میگن راهنمای گردشگری، پول خوبی هم میگرن و تو تبریز برای خودشون صنفی رو تشکیل میدن. خدمات این راننده ها به اینجا خلاصه نمیشه. اینها علاوه بر خدماتی که گفتم، کارهایی مثل تبدیل ارز، ترجمه همزمان، ارسال دارو به مناطق مختلف جهان، مشاوره دارویی و خیلی کارهای دیگه رو برای مریضهای باکوئیشون انجام میدن...

۷ نظر ۱۲ آبان ۹۳ ، ۱۶:۱۷

اولین جایی که رئیس انجمن ما رو معرفی کرده بود، یه داروخونه نزدیک چهار راه ابوریحان بود. نزدیک ظهر بود که به داروخونه رسیدم. یه نفر که به نظر میومد نسخه پیچ باشه، داشت با یکی از مشتری ها حرف میزد. منتظر موندم تا حرفشون تموم بشه. هنوز حرفشون تموم نشده بود که نسخه پیچ رو به من کرد و از من پرسید امری داشتید؟ نزدیکتر رفتم و گفتم با آقای دکتر کار دارم. نسخه پیچ گفت چند دقیقه منتظر باشید، الان تشریف میارن. اومدن دکتر حدود ده دقیقه طول کشید. تو این مدت روی صندلی نشسته بودم و قفسه ها رو نگاه میکردم. داروخونه خیلی قدیمی بود. قفسه های چوبی و کهنه، حس خوبی به آدم نمیدادند... 

۲۴ نظر ۰۵ آبان ۹۳ ، ۱۴:۲۲

روز اولی که به دنبال کار بودم، واقعا ناامید کننده بود. داشتم به این فکر می افتادم که چه اشتباهی کردیم که از اونجا اومدیم بیرون. ولی وقتی یاد رفتار دکتر می افتادم، این فکر از ذهنم دور میشد و برای پیدا کردن کار، انگیزه بیشتری پیدا میکردم. باید هر چه زودتر کار پیدا میکردم و نشون میدادم که برای کسی که میخواد کار کنه، همه جا کار هست. تو این چند روز شاید به پنجاه تا داروخونه سر زده باشم، ولی هیچکدوم نیازی به من نداشتند. البته چند مورد برخورد بهتری داشتند و ازم شماره تلفن گرفتند تا در صورت نیاز تماس بگیرند ولی من خیلی سریع به کار نیاز داشتم و نمیتونستم منتظر تماس اونها بمونم...

۳ نظر ۰۲ آبان ۹۳ ، ۱۷:۱۵

یکی از کارهای سختی که به عهده نسخه‌پیچ ها هست شمردن قرص‌ها و کپسول‌هاست. بیشتر داروهای خارجی به صورتی ورقی نیستند و معمولا داخل یه قوطی پلاستیکی ریخته میشن. این قوطی‌ها حاوی صد، نود و یا شصت قرص هستند. ولی از اونجایی که دکترها معمولا به تعداد این بسته‌بندی ها آگاه نیستند، معمولا مجبوریم پلمپ این قوطی‌ها رو باز کنیم و به تعدادی که دکتر توی نسخه نوشته به مریض بدیم. البته خیلی‌ها معتقند که این کار اصولا درست نیست و محصولات پلمپ شده نباید توسط داروخونه باز بشه. دلایل مختلفی هم برای این مسئله دارند. مثلا اینکه اگه مشتری نتونه قوطی اصلی داروش رو ببینه، نمیتونه از اصل بودن اون اطمینان حاصل کنه و یا اینکه نمی‌تونه تاریخ انقضای اون رو تشخیص بده. اما مهمترین دلیل این مخالفت شاید از نظر بهداشتی باشه. این قرص‌ها در حین شمردن با دست افراد تماس پیدا میکنه و این از نظر بهداشتی درست نیست و شاید حتی قرصی موقع شمردن به زمین بیوفته و نسخه‌پیچ برای اینکه مورد سرزنش قرار نگیره همون رو برداره و به مریض بده. ولی به هر حال شمردن قرص کاری هست که اجتناب از اون ممکن نیست و داروخونه‌ها چاره ای جز این کار ندارند...

۷ نظر ۲۰ تیر ۹۳ ، ۱۸:۳۹

در مورد برگشتن به داروخونه با همسرم خیلی صحبت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که در شرایط فعلی برگشتن به داروخونه می‌تونه بهترین تصمیم باشه. البته هنوز تو صداقت دکتر شک داشتم و نمی‌دونستم دلیل رفتارهای اخیر دکتر چی بود و چرا با ما اونطوری رفتار کرد و چرا دوباره از ما خواست که به داروخونه برگردیم؟ شاید هم واقعا از جای دیگه‌ای تحت فشار بوده و مشکلی با ما نداشته. به هر حال تصمیم گرفتیم دوباره به کارمون برگردیم...

۸ نظر ۱۴ تیر ۹۳ ، ۱۶:۳۲

مدتی هست که جو داروخونه متشنج شده. دکتر الکی ایراد میگیره و میخواد اشکال بگیره. چند باری به قیمت‌ها ایراد گرفته و گفته اشتباه قیمت زده شده. هر بار هم ضایع شده و دیده که قیمت درست بوده. دلیل این رفتار دکتر رو نمی‌فهم ولی ظاهرا تاریخ مصرف ما هم گذشته. قبل از من هم این اتفاق برای پرسنل سابق افتاده بود و بعد از مدتی یا اخراج شدند و یا خودشون استعفا دادند و رفتند. دکتر ما روش‌های مختلفی برای بیرون کردن پرسنل داره و معمولا سعی می‌کنه کسی رو اخراج نکنه و با رفتارش باعث میشه که خودشون از داروخونه برن. یکی از اون روش‌ها اینه که...

۵ نظر ۰۱ تیر ۹۳ ، ۱۶:۳۶

   برای همه ما زمان‌هایی هست که دوست داریم پیش عزیزانمون باشیم. روزهایی مثل تولد، سالگرد ازدواج،‌ روز مادر، روز پدر، شب یلدا و ...

   ولی شغل‌هایی هست که همچین اجازه‌ای رو ما نمیدن. یکی از این شغل‌ها، کار تو داروخونه هست که تعطیلی بردار نیست. در این مدت که تو داروخونه کار کردم، خیلی از روزها و شب‌هایی که بیشتر مردم در کنار خانواده خودشون هستند، ما تو داروخونه مشغول کار بودیم و تو این مدت، کم کم به این سبک زندگی عادت کردیم. همین چند هفته پیش بود که تو داروخونه برای  یکی از همکاران تولد گرفتیم و خیلی خوش گذشت. یا همین چند شب پیش که شب میلاد امام علی بود و یکی از همکاران شیرینی گرفته بود و همه در کنار هم نوش جان کردیم. ولی امروز برای یکی از همکاران شرایطی پیش اومده بود که هیچ جور نمی‌تونست تو داروخونه دوام بیاره...

۴ نظر ۲۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۵۸